قصب
نویسه گردانی:
QṢB
قصب . [ ق َ ] (ع مص ) جدا نمودن . بریدن . (منتهی الارب ). قطع کردن . گویند: قصبه قصباً؛ قطعه . قصب القصاب الشاة؛فصل قصبها و قطعها عضواًعضواً. (اقرب الموارد). || از آب بازداشته ایستادن و سر برداشتن از آن پیش از سیری . (منتهی الارب ). امتناع از شرب آب و سربرداشتن از آن پیش از سیراب شدن . (اقرب الموارد). || پیش از سیری از آب بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ). منع از شرب ماء قبل از سیراب شدن کسی . (اقرب الموارد). || عیب کردن و دشنام دادن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قصب . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) کِلک . قلم . || نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید هر نبات که میان او تهی و راست قامت و او را...
قصب . [ ق ُ ] (ع اِ) پشت . (منتهی الارب ). ظَهْر. (اقرب الموارد). || روده . ج ، اقصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قصب /qasab/. (ا. ع.)۱. نوعی پارچۀ ظریف که از کتان میبافتهاند. ۲. نی؛ نای. ۳. هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میانتهی باشد. ۴. استخوان ساق دست یا پا. ۵...
قصب قصب . [ ق َ ص َ ق َ ص َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان میش ماده را خوانند. (منتهی الارب ). من اسماء الاصوات تدعی بها النعجة. (اقرب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قصب باف . [ ق َ ص َ ] (نف مرکب ) آنکه پارچه ٔ قصب بافد : به شیرین از شکر چندین مزن لاف که از قصاب دور افتد قصب باف . نظامی .رجوع به قصب شو...
قصب پوش . [ ق َ ص َ ] (نف مرکب ) آنکه پاره ٔ ابریشمین و کتان پوشد. پوشنده ٔ قصب : ولی آن دلستان کآید درآغوش نه من چون من بتی باشد قصب پوش ...
قصب بوا. [ ] (اِ) قصب الذریرة است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قصب الذریرة شود.
اصل قصب . [ اَ ل ِ ق َ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به اصل القصب و قصب شود.
امل قصب . [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان آبادان با طول جغرافیایی 48 درجه و 13 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 21 دقیقه . (از فرهنگ آباد...