اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قوت

نویسه گردانی: QWT
قوت . (ع مص ) رجوع به قَوت و قیاتة شود. || (اِ) خوراک . غذا. || خورش به اندازه ٔ قوام بدن انسان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) . روزی . (ترتیب عادل ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اقوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قیت و قیته وقوات نیز بمعنی قوت است . (منتهی الارب ) :
چند پری چون مگس از بهر قوت
در دهن این تنه ٔ عنکبوت .

نظامی .


نبینی جز هوای خویش قوتم
بجز بادی نیابی در بروتم .

نظامی .


ای روی توشمع بت پرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان .

عطار.


با لفظدادن و نهادن مستعمل است . (از آنندراج ) :
آنکه در یاقوت نوش آگین وی شکر سرشت
قوت عشاق اندر آن یاقوت نوش آگین نهاد.

میرمعزی (از آنندراج ).


با تازه عاشقان عجبی نیست نوش خند
قوت از دهان به مرغ نوآموز میدهند.

امینای فائق (از آنندراج ).


- قوت لایموت ؛ بخور و نمیر.
- قوت مسیح ؛ کنایه از شراب یکشبه باشد. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ).
- قوت مسیح یکشبه ؛ کنایه از خرماست که عربان تمر میگویند. (برهان ).
- || می یکشبه . (حاشیه ٔ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غوط. [ غ َ ] (ع مص ) کندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غوط حفره ؛ کندن آن . (از اقرب الموارد). || درآمدن چیزی در چیزی . (منتهی الارب ). داخل ...
غوط. (ع اِ) ج ِ غَوط (در معنی اسمی ) و غاط. رجوع به غَوط و غاط شود.
غوط. [ غ ُ ] (اِخ ) غوت . معرب گت ۞ . نام قومی از ژرمن . رجوع به گت شود.
قاط و قوط. [ طُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) غوغا. کب کب . (از فرهنگ رازی ). قارت و قورت .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
علی حاجی حسینی
۱۴۰۱/۰۲/۰۳
0
0

مرجان لب لعل تو مر جان مرا قوت یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت قربان وفاتم بوفاتم نظری کن تا بوت همی بشنوم از رخنۀ تابوت (شاطر عباس صبوحی)


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.