کامران
نویسه گردانی:
KAMRʼN
کامران . (اِخ ) ... بن بابر. رجوع به کامران میرزا شود.
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کامران . (نف مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است . (فرهنگ نظام ). بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی . (ناظم ا...
کامران . (اِخ ) افغان دهمین از خاندان درانی افغانستان در هرات . (یادداشت مؤلف ). (از 1235 تا 1255 هَ .ق .). (معجم الانساب ). و رجوع به طبقات ...
کامران . (اِخ ) دهی است از دهستان میشه پاوه بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در پانزده هزارگزی باختر کلیبر و 155000 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحی...
کامران . (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کامران فانی (زاده: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳، قزوین) نویسنده، مترجم، کتابدار و نسخهپژوه ایرانی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و عضو هیات علمی دانشنامه...
کامران فانی (زاده: ۲۵ فروردین ۱۳۲۳، قزوین) نویسنده، مترجم، کتابدار و نسخهپژوه ایرانی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و عضو هیئت علمی دانشنامه...
کامران شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کامروا گشتن . به آرزو رسیدن . پیروز شدن : هر آنکس که شد کامران در جهان پرستش کنندش کهان و مهان . فردوسی .ک...
کامران آباد. (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان . واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری صیدآباد و 4هزارگزی ایستگاه سرخده . ن...
کامران بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) کامروا و موفق بودن . پیروز و غالب بودن : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .کامرا...