کامگار
نویسه گردانی:
KAMGAR
کامگار. (اِخ ) جد احمدبن سهل از اصیلان ایران و نبیره ٔ یزدگرد شهریار. رجوع به ص 395 و 403 شرح احوال و اشعار رودکی و زین الاخبار شود.
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کامگار.(ص مرکب ) ۞ مقابل ناکام . (مجمل اللغة). آنکه همه ٔ آرزوهای خود را به انجام میرساند. سعادتمند و نیک بخت . (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب ...
کامگار. (اِ) (گُل ِ...) قسمی گل سرخ ، یعنی سوری بسیار سرخ . (از ناظم الاطباء). منسوب به احمدبن سهل یکی از اصیلان عجم و نبیره ٔیزدجرد شهریار...
کامگار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام یکی از طیور یا سباع شکاری که بغایت صیاد و شکاری می باشد. (برهان ). || هر سباع و مرغ شکاری که همه چیز گیر...
کامگار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن .به مقصود و آرزو رسیدن . نایل آمدن . کامیاب و مقضی المرام گشتن . غلبه یافتن . چیره شدن بر کسی ...
کامگار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزمند کردن . غالب و چیره ساختن . مسلط کردن : چه کردن زبان بر بدی کامگارچه در آستین داشتن گرزه مار.ا...
کامگار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به مراد و آرزو رسیدن . پیروزی یافتن : چون نخواهد بود گامی کام دل همراه توپس تو بر هر آرزو انگار گشتی ک...