کرثی
نویسه گردانی:
KRṮY
کرثی ٔ. [ ک ِ ث ِءْ ] (ع اِ) ابر بلند رفته ٔ برهم نشسته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ابر مرتفع متراکم . (از اقرب الموارد). || پوست بیرون بیضه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوست بیرون تخم مرغ . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کرسی خاک . [ ک ُ / ک ُرُ ] (ص مرکب ) ماکیانی را گویند که از بیضه نهادن بازایستاده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
آهن کرسی . [ هََ ک ُ ] (اِ مرکب ) سندان .
کرسی کلا. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو ازبخش مرکزی شهرستان آمل . دشت ، معتدل و مرطوب است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافی...
کرسی نامه .[ ک ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نسب نامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شجره ٔ خاندان . شجره نامه . (ناظم الاطباء).
کرسی نشین . [ ک ُ ن ِ ] (نف مرکب ) تخت نشین . مسندنشین . (ناظم الاطباء).- کرسی نشین کردن حرف ؛ به کرسی یا بر کرسی نشانیدن و نشستن حرف و جز ...
کرسی خانه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اطاقی رو به آفتاب زمستانی برای کرسی گذاشتن . اطاقی که در آن کرسی گذارند به زمستان گرم شدن را. (ا...
کرسی داری . [ ک ُ ] (حامص مرکب )خداوند کرسی بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : ز کرسی داری آن مشک جوسنگ ترازو گاه جو میزد گهی سنگ . نظامی .|| حکومت...
حوض کرسی . [ ح َ ض ِ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مکانی که در آن زغال افروزند و بالای آن کرسی فرش کرده در ایام زمستان نشینند. (آنندراج ...
کرسی نشینی . [ ک ُ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرسی نشین . مرزنشینی . رجوع به کرسی نشین شود.
کرسی نشستن . [ ک ُ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن بر کرسی .- بر کرسی نشستن سخن ؛ مدلل شدن آن . قبولی یافتن آن : نظر بر پایه ٔ عرش خم...