کس
نویسه گردانی:
KS
کس . [ ک َ / ک ِس س ] (اِخ ) شهری است نزدیک به سمرقند. (منتهی الارب ). نام شهری نزدیک سمرقند. شهری به ترکستان در نزدیکی سمرقند. (یادداشت مؤلف ). در نزدیکی سمرقند است و گویند عبارت است از صغد، ابن ماکولا گوید عراقیون این کلمه را کس به فتح کاف خوانند و بسا به تصحیف کش خوانده شده است ، اما این قول خطاست چون از جیحون بگذری و به سمرقند وبخارا برسی اهالی کِس ّ تلفظ کنند شهری است که قهندزو ربض دارد و شهری دیگر هم به ربض پیوسته اما شهر داخل کهندژی ویران دارد و شهر بیرونی آباد می باشد وسعت و مساحت شهر بالغ بر سه فرسنگ در سه فرسنگ است و تمام خانه ها آب جاری دارد. (از معجم البلدان ). || باب کس ، دروازه ٔ کس که محله ای بوده است به سمرقند. (یادداشت مؤلف ). || شهری به زمین مکران . (منتهی الارب ). نام شهری به مکران و معرب کج است . (یادداشت مؤلف ). || شهر مشهوری است درخاک سند و گویند معرب کش می باشد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
کس ء. [ ک َس ْءْ ] (ع مص ) در پی کسی رفتن و متابعت او کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال مر فلان یکساهم ؛ ای یتبعهم . (از اقرب ا...
کس ء. [ ک ُس ْءْ ] (ع اِ) دنباله ٔ چیزی . ج ، اَکساء. || رکب کسأه ؛ برگردن آن افتاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کُس خُل. الف. آدم دیوانه و مجنون و سفیه. (منبع: لغات عامیانه، محمد علی جمالزاده). ب. کسی که کارهای سبک و مسخره انجام دهد به طوری که مورد تمسخر دیگران ...
بیرون آوردن اجباری کیر از کس را گویند.
آن کس . [ ک َ ] (صفت + ضمیر مبهم ) آن آدمی . آن شخص ، به معنی «مَن » عرب : چنین گفت آن کس که پیروز گشت سر بخت او گیتی افروز گشت ... فردوسی ...
بی کس . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: بی + کس ) بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) : ازین تخمه بی کس بسی یافتندکه هرگز بکشتنش نشتافتند. فردوسی .ولیکن خ...
کُس دَس
همان کُس دَست است و به فردی گفته می شود که دست و پا جلفتی / بی عرضه باشد.
کُس کِش. قواد. دلّال محبت. (لغات عامیانه بقلم محمد علی جمالزاده). دیّوث . قلتبان. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جاکِش. (ناظم الاطباء). مترادف های این واژ...
انسان بسیار گیج، خنگ، سبک مغز، نفهم، مترادف واژه کسخل