کشت . [ ک ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مخفف کشتن . عمل کشتن . قتل
: به آواز گفت ای بد کینه جوی
چرا کشت خواهی نیا را بگوی .
فردوسی .
-
امثال :
کشت او واجب نشده است .
-
به قصد کشت کسی را زدن ؛ بسیار سخت کسی را زدن .
|| (اِ) پشت || شکم . || کمر. || پهلو. (ناظم الاطباء).