اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشف

نویسه گردانی: KŠF
کشف . [ ک َ ش َ ] (اِ) ۞ لاک پشت . کاسه پشت . سولاخ پا. باخه . سلحفاة. سلحفاد. (یادداشت مؤلف ). سوراخ پا :
چون کشف انبوه غوغائی بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.

رودکی .


روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را
در بیابان زافه ای ۞ ترکیب کردی با کشف .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


زهره ٔ سلحفات را که اهل خراسان کشف گویند خاصیتی است در این باب . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ابلیس کشف وار درآردبه کشف سر
چون میر برآرد بکتف گرز گران را.

ابوالفرج رونی .


یکی شربت آب خلافت که خورد
که نه شد شکمش چو پشت کشف .

مسعودسعد.


گه مناظره هر فاضلی که سرورتر
ز شرم پیش تو سردر شکم کشد چو کشف .

عبدالواسع جبلی .


زانسان که سرکشد کشف اندر میان سنگ
از جود تو نیاز سر اندر عدم کشید.

عبدالواسع جبلی .


روز حربت چون کشف از بیم جان خویشتن
گردد اندرسنگ پنهان اژدهای جان شکر.

عبدالواسع جبلی .


ای شیر دلی کز فزع تیغ توتنین
در کوه بکردار کشف زیر حجر شد.

عبدالواسع جبلی .


ای از فزغ نیزه ٔ پیچیده چو مارت
در کوه خزنده چو کشف زیر حجر مار.

عبدالواسع جبلی .


به سنان کشف کنی راز دل از سینه ٔ خصم
گر بود خصم ترا سینه ٔ سنگین چو کشف .

سوزنی .


ور ز بی سنگی سر دل خود کشف کند
در زمان ۞ زیر و زبر سنگ شود همچو کشف .

سوزنی .


گرشود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف
ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار.

انوری .


آن روز خار پشت کنی خصم را به تیر
همچون کشف نهاده سر اندر شکم نهان .

اثیرالدین اخسیکتی .


کشف در پوست میرد لیک افعی پوست بگذارد
تو کم ز افعی نیی در پوست چون ماندی بجامانش .

خاقانی .


دور باش دهنش را چو کشف
زاستخوان بیهده خفتان چه کنم .

خاقانی .


گر چون کشف کشم سر در استخوان سینه
سایه نیفتد از من بر چشم هیچ جانور.

خاقانی .


گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پسته ٔ خندان شناسمش .

خاقانی .


آن پسته دیده باشی همچون کشف بصورت
آن استخوانش بیرون و آن سبزی اندرون در.

خاقانی .


بسا سر کز زبان زیر زمین رفت
کشف را با بطان فصلی چنین رفت .

نظامی .


راه روانی که ملایک پیند
در ره کشف از کشفی کم نیند.

نظامی .


در گریبان چون کشف دزدیده سر
با لبی خشک از غم تردامنی .

کمال الدین اسماعیل .


سردرکشیده چون کشف زانست گوهر در صدف
کاو را چو آوردی بکف چون ابر بدهی رایگان .

سیف اسفرنگ .


|| برج سرطان را گویند و آن برج چهارم است از جمله ٔ دوازده برج فلکی . (از برهان ) :
چو کرد اختر فرخ او نگاه
کشف دید طالع خداوند ماه .

فردوسی .


|| کوزه ٔ سرپهن دهان فراخ باشد و آن را یخدان نیز گویند. (از برهان ) (از ناظم لاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کشف . [ ک َ ] (ع مص ) آشکارا کردن و ظاهر کردن و برداشتن پوشش از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (از لسان العرب ). گشاده و...
کشف . [ ک َ ش َ] (ع اِمص ، اِ) از عیوب خلقی در اسب . عصل . (صبح الاعشی ج 2 ص 26). || موهای پیشانی بالارسته . (منتهی الارب ). || برگشتگی م...
کشف . [ ک َ ش َ ] (ع مص ) شکست خوردن . (منتهی الارب ).
کشف . [ ک ُ] (اِ) سیم و نقره ٔ سوخته . || سواد زرگری . || زفت . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
کشف . [ ک َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 11هزارگزی شمال باختری مشهد و یک هزارگزی جنب کشف رو...
این واژه تازى (اربى) است و بجاى آن سپارش مى شود از واژه تاتون Tatun (پهلوى: کشف، اکتشاف) بهره بجویید . در پهلوى : تاتونتن Tatuntan : کشف-اکتشاف کردن ،...
کشف رود. [ ک َ ش َ ] (اِخ ) یکی از شعب هریرود است که سرچشمه ٔ آن نزدیک سرچشمه ٔ اترک در کوههای هزار مسجد است و پس از مشروب کردن رادکان و ...
کشف وار. [ ک َ ش َ ] (ق مرکب ) مانند کشف . چون سلحفاة. مانند لاکپشت . به هیأت و شکل و حال و حرکات کشف : ز بیم اژدهاپیکر سنان تو همه ساله ک...
کشف شدن . [ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روشن شدن . از نهانی درآمدن . از پنهانی خارج شدن . (یادداشت مؤلف ). آشکار شدن : دید رنج و کشف شد بر وی ن...
کشف الدک . [ ک َ فُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) علمی است که در آن حیله ها و ترفندهای متعلق به صنایع جزئی مورد بحث قرار میگیرد و از حیل موجود در تجا...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.