کشف . [ ک َ ] (ع مص ) آشکارا کردن و ظاهر کردن و برداشتن پوشش از چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (از لسان العرب ). گشاده و برهنه نمودن . (منتهی الارب ). برداشتن پوشش از چیزی . وابردن پرده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی )
: در بسط سخن و کشف اشارات آن اشباعی رود. (کلیله و دمنه ). || وابردن اندوه . (از ترجمان علامه ٔ جرجانی ). اندوه کسی را برطرف کردن . (از اقرب الموارد). || روشن شدن . برطرف شدن ظلمت . (یادداشت مؤلف )
: کشف الدجی بجماله . سعدی (گلستان ).
|| پیدا کردن . انکشاف . مجهولی را معلوم کردن . (یادداشت مؤلف ): کشف قاره ٔ آمریکا، کشف مسأله ٔ علمی . || دفع کردن بدی و ضرر را. (منتهی الارب ). || (اِمص ) برداشتگی پرده و پوشش از روی چیزی . || برهنگی . برهنه نمودگی . || نو پیدا کردگی . || اظهار. افشاء. آشکاراکردگی . (ناظم الاطباء).
-
کشف اسرار کردن ؛ پرده برداشتن . (یادداشت مؤلف ).
-
کشف حال ؛ پرسش ، تحقیق و تفحص حال کردن
: چون کشف حال بفرمود پشیمان گشت اما فائدت نداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان را لازم شد کشف حال و تقدیم نکال این طایفه فرمودن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
کشف حقیقت ؛ پیدا کردن حقیقت . آشکار ساختن حقیقت
: در کشف حقیقت آن استفسار نفرمود. (گلستان سعدی ).
-
کشف خبر ؛ روشن کردن خبر. یافتن صدق یا کذب یا مطابق واقع بودن یا نبودن خبر
: ملک را اعلام کردکه فلان را که حبس فرموده با ملوک نواحی مراسله داردملک بهم برآمد و کشف خبر نمود. (گلستان سعدی ).
-
کشف راز ؛ آشکاراکردن راز. باز گشادگی راز. افشاء راز.
-
کشف راز کردن ؛ افشاء رازکردن . افشاء سر کردن .
-
کشف سِرّ ؛ فاش کردن سِرّ. فاش کردگی راز
: صبر سوی کشف هر سر رهبر است
صبر تلخ آمد بر او شکر است .
مولوی .
-
کشف غطا (غطاء)؛ برافتادن پرده
: اندر آن هنگامه ترکی از فطا
سخت تیره گشت از کشف غطا.
مولوی .
-
کشف کار ؛ آشکارا کردگی وضع. روشن کردگی حال . کشف حال
: بعد مسافت از مشاهده ٔ حال و کشف کار او مانع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
کشف و کرامت یا کشف و کرامات ؛ کشف قضایای غیبیه . شهود مغیبات . رجوع به کشف در اصطلاح صوفیان ذیل همین کلمه ٔ کشف شود
: می و نقل است ورد من شب و روز
چکار آید مرا کشف و کرامات .
جامی .
|| نزد عروضیان حذف هفتمین حرف متحرک است و جزئی که کشف در آن بکار برده شده آن را مکشوف نامند مانند حذف تاء از مفعولات بضم تاء کذا فی عنوان الشرف و در پاره ای از رسائل عروض آمده : کشف ؛ افکندن آخرین حرف از مفعولات می باشد و البته سخت روشن است که مآل هردو تعریف یکی است . و در رساله ٔ قطب الدین سرخسی آمده که کشف حذف دومین متحرک از وتد معروف است و مخفی نماند که این تعریف بر حذف عین فاع لاتن صادق می آید برخلاف تعریف اول . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح صوفیان اطلاع بر ماوراءحجاب از معانی غیبی و امور حقیقی است . (تعریفات علامه ٔ جرجانی ). کشف در نزد اهل سلوک مکاشفه است کشف و مکاشفه رفع حجاب را گویند که میان روح جسمانی است که ادراک به حواس ظاهر نتوان کرد و گاه مکاشفه بر مشاهده اطلاق میشود برخی گفته اند که سالک چون بجذبه ٔ ارادت از طبیعت سفلی قدم بعلیین حقیقت نهد باطن خویش را از ریاضت صاف گرداند هرآینه دیده ٔ او گشاده گردد و بقدر آن رفع حجاب و صفای عقل معانی معقولات زیاده شود واین را کشف نظری گویند باید که سالک از این مرحله بگذرد و قدم پیشتر نهد و در طریق حکما و فلاسفه نماند و کار دل بیشتر کند تا به نور دل پیوندد که آن را کشف نوری گویند. اینجا نیز سالک قدم پیشتر نهد تا مکاشفات سری پدید آید که آن را کشف الهی گویند اسرار آفرینش و حکمت وجود آنجا ظاهر گردد. از آنجا نیز بگذرد تا مکاشفه ٔ روحانی پدید آید که آن را کشف روحانی گویند و نعیم و جحیم و رؤیت ملائکه و عوالم و نامتناهی مکشوف شود ولایت دست مقام پدید آید باید که از آنجا نیز بگذرد تا مکاشفات خفی پدید آید تا بواسطه ٔ آن به عالم صفات خداوندی راه یابد و این را مکاشفه ٔ صفاتی گویند. در این حال اگر به صفت علمی مکاشفه شود از جنس علم لدنی پدید آید چنانچه خواجه خضر را علیه السلام و اگر به صفت مسمی مکاشفه شود استماع کلام و صفات پدید آید چنانکه موسی را علیه السلام و اگر بصری مکاشفه شود رؤیت و مشاهده پدید آید و اگر به صفت جلال مکاشفه شود بقاء حقیقی پدید آید و اگر به صفت وحدانیت مکاشفه شود وحدت پدید آید باقی صفات را هم برین قیاس کنند، اما کشف ذاتی بس مرتبه ٔ بلند است عبارت و اشارت از بیان آن قاصر است کذا فی مجمع السلوک و در کشف اللغات گوید: مکاشفه آن را گویند که آشکارا شود ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت یعنی از نفس و دل و روح و سر واقف حال شود. (کشاف اصطلاحات الفنون )
: نور پرورده ٔکشف است دلم
که یقین پرده گشایست مرا.
خاقانی .
رجوع به مکاشفه شود.
|| شرح . تفسیر. || گساردگی . از بین بردگی . (یادداشت مؤلف ).
-
کشف غم ؛ گساردگی غم . (یادداشت مؤلف ).
|| مقابل رمز و معما. (یادداشت مؤلف ).