اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کلاح

نویسه گردانی: KLAḤ
کلاح . [ ک ُ ] (ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن . (از اقرب الموارد). روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کلاه نمد. {کُ نَ مَ}. ( ). کلاه لری .
کلاه گیس . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) ۞ گیسوی مصنوعی ۞ که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاگیس شود...
کلاه مال . [ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه از نمد کلاه سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که کارش تهیه ٔ کلاه نمدی از پشم و کرک است . (فرهنگ ...
کلاه کج . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
کلاه کج . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف وند است که در بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی...
کلاه وار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) بقدر کلاه . به اندازه ٔ کلاهی از جامه و قماش . جامه ای به اندازه ٔ یک کلاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم ...
کلاه گذار. [ ک ُ گ ُ ] (نف مرکب ) کلاه گذارنده . آنکه دیگران را بفریبد و پول و مال آنان را بگیرد. (فرهنگ فارسی معین ). حیله گر و فریب دهنده ...
کلاه مالی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) شغل کلاه مال . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). عمل کلاه مال . کلاه سازی با مالیدن نمد. و رجوع به کلاه مال شود. ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نوعی کلاه فرنگی که ظاهرا به سبب شباهت گودی میان آن به لگن به این نام خوانده میشده است. من بخت برگشته مادر مرده مجال نشده بود کلاه لگنی فرنگی ام را...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.