کلاح
نویسه گردانی:
KLAḤ
کلاح . [ ک ُ ] (ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن . (از اقرب الموارد). روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
به معنای گوشه کلاه میباشد.
در غزل حافظ این کلام نگین وار میدرخشد:
ای خونبهای نافه چین خاک راه تو // خورشید سایه پرور طرف کلاه تو
(غزل شماره ...
کلاه مال . [ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه از نمد کلاه سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که کارش تهیه ٔ کلاه نمدی از پشم و کرک است . (فرهنگ ...
کلاه گیس . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) ۞ گیسوی مصنوعی ۞ که زنان بی موی یا کم موی آن را بر سر گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاگیس شود...
کلاه وار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) بقدر کلاه . به اندازه ٔ کلاهی از جامه و قماش . جامه ای به اندازه ٔ یک کلاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم ...
کلاه نمد. {کُ نَ مَ}. ( ). کلاه لری .
تخت کلاه . [ ت َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاهی چوبین که بر سر مجرمین و گناهکاران نهند. (ناظم الاطباء).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کلاه تاتاری، کلاهی که خانم های تاتار (مغول) بر سر می نهادند.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کلاه مالی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) شغل کلاه مال . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). عمل کلاه مال . کلاه سازی با مالیدن نمد. و رجوع به کلاه مال شود. ...