اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کلاح

نویسه گردانی: KLAḤ
کلاح . [ ک ُ ] (ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن . (از اقرب الموارد). روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کلاه کبود. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج که 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
شال و کلاه . [ ل ُ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )اصطلاحاً لباس رسمی وزراء و مستوفیان که در روزهای بار به عصر ملوک قاجار می پوشیدند. (یادداشت ...
خجسته کلاه . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه خجسته . تاج مبارک . تاج خجسته . تاج با میمنت : بیامد خروشان بقلب سپاه بسر برنهاد آن خج...
کلاه پوستی . [ ک ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
کلاه دیوان . [ ک ُ هَِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب الابنیه گوید: فطر را سماروغ خوانند و کلاه دیوان نیز گویند. (الابنیه عن حقایق الاد...
کلاه شکستن . [ ک ُش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از برگردانیدن گوشه ٔ کلاه باشد و نیز کج گذاشتن کلاه را بر سر گویند. (برهان ). برگردانیدن گوش...
کلاه شیطان . [ ک ُ هَِ ش َ / ش ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی قارچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاه دیو و کلاه دیوان شود.
کلاه فرنگی . [ ک ُ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) عمارتی که در میان عرصه سازند ۞ بناء در میان عرصه با گنبدی شبه مخروط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ...
کیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد ۞ آن کیانی کلاه...
کلاه نهادن . [ ک ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تواضع و عجزو زبونی باشد. (برهان ). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن . (آنندراج ). تواضع کردن عج...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.