کلاح
نویسه گردانی:
KLAḤ
کلاح . [ ک ُ ] (ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن . (از اقرب الموارد). روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کلاح . [ ک ُ / ک َ ] (ع اِ) خشکسال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنگ سالی . (مهذب الاسماء). || (ص ) شدید: «هذا ...
کلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و...
کلاءة. [ ک ِ ءَ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). حراست . حفاظت . (غیاث ) نگاه داشتن . (دهار). در ترجمان ال...
کلاءة. [ ک ُ ءَ ] (ع اِ) درنگ و تأخیر و مهلت و نسیئة و بیعانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و مااعطیت فیه نسیئة من الدراهم فهی ...
کلعة. [ ک َ ل ِ ع َ ] (ع ص ) ماده شتر کفته سپل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): ناقة کلعة؛ ماده شتری که کَلَع یعنی شکافتگی در سم دارد. (از ...
کلعة. [ ک ِل َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کِلع. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کِلع شود.
کلعة. [ ک َ ل َ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از گوسپندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از گوسفندان و گویند گوسفندان بسیار. (از اقرب الموارد...
کلعة. [ ک َ ع َ ] (ع اِ) بیماری است که سیاه گرداند و بکفاند مؤخر شتر را و بریزاند موی آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از گوسفن...
کلعة. [ ک َ ع َ ] (ع اِ) کُلعَة. (اقرب الموارد). و رجوع به کُلعَة شود.
کلاه گر. [ ک ُ گ َ ] (ص مرکب ) کلاه ساز. کلاه دوز. آنکه کلاه سازد : بوبکر و عمر... را به دوزخ فرستدو کفشگران درغابش و کلاه گران آوه و جولاه...