اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کلاح

نویسه گردانی: KLAḤ
کلاح . [ ک ُ ] (ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن . (از اقرب الموارد). روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زرین کلاه . [ زَرْ ری ک ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه کلاه زرین داشته باشد. با کلاه زرین . با کلاه طلائی . (آنندراج ). با کلاه زرین . با کلاه ...
صاحب کلاه . [ ح ِ ک ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . تاجدار : کمین مولای تو صاحب کلاهان به خاک پای تو سوگند شاهان . نظامی .پری دختی پری بگذار ...
خاقان کلاه . [ ک ُ ] (ص مرکب ) صاحب کلاه خاقانی . کنایت از عظمت و بزرگی است : فریدون کمر بلکه خاقان کلاه .نظامی .
کلاه فروشی .[ ک ُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل کلاه فروش . فروختن کلاه . || (اِ مرکب ) محل فروش کلاه . جائی که در آن کلاه فروشند. و رجوع به کلا...
کلاه آبادی . [ ک ُ ] (اِخ ) ایل کرداز طوایف پشتکوه . (ز جغرافیایی سیاسی کیهان ص 70).
کلاه احمدی . [ ک ُ ه ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاه منسوب به احمد : آستین را از نمد می بر به سر می نه چو تاج ور کلاه احمدی و بایزیدی...
مشکین کلاه . [ م ُ / م ِ ک ُ ] (ص مرکب . اِ مرکب ) مشکین کله . کلاه سیاه . (برهان ) (آنندراج ). || معشوق کلاه سیاه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کلاه گذاری . [ ک ُ گ ُ ] (حامص مرکب ) کلاه سر کسی گذاشتن . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). عمل کلاه گذار. و رجوع به کلاه گذار و ترکیب کلاه سر ک...
کلاه کبود. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خالصه است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 305تن سکنه دارد. در سه محل بفاصله ٔ ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.