کوح
نویسه گردانی:
KWḤ
کوح . [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در کارزار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جنگ کردن با کسی و غلبه یافتن بر او. (ازاقرب الموارد). || فروبردن در آب یا در خاک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
کووه . [ وِ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم که در شهرستان بندرعباس واقع است و 540 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کوه پس . [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیلمان که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2...
کوه پر. [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کوه آب . (اِخ ) دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است . 120 تن سکنه دارد که از طایفه ٔپیرالوند هستند. (از فرهنگ جغر...
کوه بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) سنگتراش در کوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوه بن . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کوه یخ یا یخکوه تودهای از آب شیرین یخ زدهاست که از انتهای یک یخچال یا کنارهٔ یک پهنهٔ یخی یختاق جدا شده و روی آب دریا شناور شدهباشد.[۱][۲] با ورو...
کوه خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خر وحشی و گورخر. (ناظم الاطباء). خرکوهی . گورخر. (از اشتینگاس ).
کوه در. [ دَ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کوه رابدرد. کوه شکاف . (از فرهنگ فارسی معین ) : نوک سنان کوه در سینه دوز اواز بازوی سپهر کمانکش سپر گ...
کوه زا.(نف مرکب ) کوه زاینده . (اصطلاح زمین شناسی ) تولیدکننده ٔ کوه . جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود....