کوح
نویسه گردانی:
KWḤ
کوح . [ ک َ ] (ع مص ) چیره شدن در کارزار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جنگ کردن با کسی و غلبه یافتن بر او. (ازاقرب الموارد). || فروبردن در آب یا در خاک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
کوه ویس . (اِخ ) دهی از دهستان دلگان است که در بخش بزمان شهرستان ایرانشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کوه کوب . (نف مرکب ) آنکه کوه را بکوبد و بکند. (فرهنگ فارسی معین ). || کوبنده و خردکننده ٔ کوه : بزیر اندرون آتش و نفت ۞ و چوب زبر گرزها...
کوه کوب . (اِخ ) فرهاد را نیز گویند که عاشق شیرین بود. (برهان ) (آنندراج ). فرهاد عاشق شیرین . (ناظم الاطباء).
کوه سخت . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 808 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
کوه گین . (ص مرکب ) به معنی خداوند و صاحب و بزرگ باشد. (برهان ) (آنندراج ). خداوند و صاحب و بزرگ مردم . (ناظم الاطباء). لغتاً به معنی با وقار ...
کوه محمل . [ م َ م ِ ](ص مرکب ) مرکبی که محملی سنگین و بزرگ همچون کوه راحمل تواند کرد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصرتک ، عفریت دل ، ...
کوه نوح . [ هَِ ] (اِخ ) رجوع به آرارات شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کوه بنه . [ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کوه باش . (نف مرکب )که جای در کوه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قوعلة؛ عقاب کوه باش . (منتهی الارب ، یادداشت ایضاً).