کوه
نویسه گردانی:
KWH
کوه . [ ک َ ] (ع مص ) هه کردن فرمودن کسی را تا بوی دهن وی معلوم شود. (ناظم الاطباء). بو کشیدن . استشمام کردن بوی دهان کسی را و دستور دادن او را تا نفس بیرون دهد (یا ها کند) تا معلوم گردد که مست است یا نه . (از اقرب الموارد): کهته کوهاً؛ په کردن گفتم او را تا بوی دهن او معلوم گردد. (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
کوه پردازی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) (اصطلاح نقاشی ) تجسم دادن منظره ٔ کوه . نقاشی و طراحی کوه . (از فرهنگ فارسی معین ).
کوه نالان . [ هَِ ] (اِخ ) نام کوهی است در میان راه کازرون و شیراز. (آنندراج ).
کوه محروق . [ هَِ م َ ] (اِخ ) یعنی کوه سوخته و آن کوهی است سیاه در حدود ارمن . ۞ (برهان ) (آنندراج ).
کوه گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حالت تهوع و دوار سر که بعض مردم را در ارتفاعات دست دهد. تهوع در ارتفاعهای بسیار. سرگیجه و غث...
گنبدین کوه . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ محکمی است در خراسان : دژگنبدین کوه تا خربنه دژ لاژوردین ز بهر بنه .فردوسی .
کوه پر بالا. [پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپر که در بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع است و 180 تن سکنه دارد. بین کوهپربالا و پایین روی تپه ای...
کوه بیستون . [ هَِ ] (اِخ ) رجوع به بیستون شود.
کوه بیستون . [ هَِ ] (اِ مرکب ) نام نوایی است مطربان را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنندگاه دست سلمکی و ...
سوغانچی کوه . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، نخود، بزرک . شغل اهالی زر...
بایقراء کوه . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز. در 32 هزارگزی باختر سراسکند، سکنه ٔ آن 908 تن ، آب از چشمه و رو...