اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کی

نویسه گردانی: KY
کی . [ ک َی ی ] (ع اِ) علامت و نشان سوختگی در پوست . داغ . (ناظم الاطباء). «کی » در اصل «کَوْی » بود واو را قلب به «یا»کردند، و عامه آن را به صورت اصل آن به کار برند. (از اقرب الموارد). داغی که با آهن تافته و جز آن بر عضوی نهند. (ناظم الاطباء). در عربی ، به معنی داغ باشد که بر دست و پا و اعضای دیگر نهند. (برهان ). نشان سوختگی در پوست . داغ . (فرهنگ فارسی معین ) :
ای در بر سران قویدل نهفته سر
وی بر دل کیان مبارز نهاده کی .

عثمان مختاری .


|| لکه و نشان را هم گفته اند. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پش کی . [ پ َ ک َ ] (اِ) قاووت . پیه .
تا کی . [ ک َ / ک ِ] (ق مرکب ) کلمه ٔ استفهام . تا چه زمان و تا چه وقت .(ناظم الاطباء). از ادوات استفهام مرکب : چنین گوینده ای در گوشه تا کی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کی مست . [ م ِ ] (اِخ ) (سیاه ) نام قدیم مصر است چونکه زمینهای مصر را آن زمان زمین سیاه و اراضی کویرها را زمین سرخ می دانستند. (ایران باست...
کی منش . [ ک َ / ک ِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب طبع شاهانه . شاه طبیعت . بزرگ منش : چنین داد پاسخ که ای کی منش ز تو دور بادا بد بدکنش .فردوسی .
کی = آفریننده - امیر آرا = زیبائی و آرایش آراینده امیر
همچون کوه کی به معنی پادشاه،کوه/ وین به معنی همانند
کی شکن . [ ] (اِخ ) پسر «کی بهمن » که به دست ترکان گرفتار و کشته شد. (از مجمل التواریخ و القصص ص 46).
کی منظر. [ ک َ / ک ِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) منظر شاهانه . (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما : به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیا...
کی نژاد. [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) شاهزاده . از خاندان کی . از دودمان شاهی : بدانست کو نیست جز کی نژادز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی .که ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.