کیف
نویسه گردانی:
KYF
کیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) نشئه و بیهوشی ، وچیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مجاز است . (غیاث ) (آنندراج ). نشئه و مستی . (ناظم الاطباء). در تداول فارسی زبانان ، حالت حاصله ٔ از شراب یا الکل یا مخدرات چون تریاک و بنگ و مانند آن . سکرگونه ای که از تریاک و بنگ و حشیش پیدا آید. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیف کسی کوک بودن ؛ (در تداول عامه ) به قدر کافی مسکر یا مخدر صرف کرده بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| لذت . (فرهنگ فارسی معین ). لذت که از غذایی خوشمزه یا تفرجی و مانند آن حاصل شود، و با کردن و بردن صرف شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عیش و عشرت ومسرت و خوش حالتی . (ناظم الاطباء). خوشی . مسرت . (فرهنگ فارسی معین ).
- سر کیف بودن ؛ خوشحال و شادان بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیفت کوک است ؟ دماغت چاق است ؟ ؛ عباراتی است که به هنگام احوالپرسی گویند. معادل «خوبی ؟، خوشی ؟، اوضاع بر وفق مراد هست ؟» وجز اینها.
- کیفش کوک است ؛ (در تداول عامه ) خوشحال و شنگول است . (فرهنگ فارسی معین ).
- کیف کسی کوک بودن ؛ (در تداول عامه ) تمول یا عایدی بسیار داشته بودن . مالدار بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| چگونگی احوال . (ناظم الاطباء).
- کیف شما چون است ؟ ؛ یعنی حالت شما چگونه است ؟ (ناظم الاطباء).
|| معجونی مرکب از افیون (تریاک ) و بعضی اجزاء دیگر که پاره ای مادران نادان همه شب به شیرخواره می دادند تا به شب بیدار نشود و مادر آسوده بخوابد. منومی که شب به طفل شیرخوار می دادند چون شربت کوکنار یا حبی معجون از افیون وبعضی ادویه ٔ دیگر. حبی مرکب از افیون و بعضی ملینات که مادران همه شب به شیرخوارگان می دادند تا خسبند وکمتر گریه کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود.
حسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش کلاردشت از شهرستان نوشهر 49هزارگزی جنوب باختری چالوس ، 21هزارگزی باختر مرزان آباد مرکز بخش کلا...
حسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) شهری است مابین شام و بغداد. عبداﷲ هاتفی در عزیمت صاحبقران از بغداد بجانب شام گفته : عراق عرب را چو آباد کر...
کیف دان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) ۞ دبه ٔ معجونات منشی . و در مصطلحات نوشته که ظرفی باشد که خانه های متعدد در آن باشد و حقه هایی که معاجی...
حصن کیف . [ ح ِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) حصن کیفا. رجوع به این کلمه شود.
کیف و کم . [ ک َ / ک ِ وَ / ک َ / ک ِ ف ُک َم م / ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چگونه و چند، و به اصطلاح کیف عبارت از عرضی که قبول قسمت با...
کیف کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن .حال کردن . لذت بردن ، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی ...
کیف دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سکرگونه ای بخشیدن . نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن : این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم ...
ایوان کیف . [ اَی ْ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ایوان کی و نزهةالقلوب ج 3 ص 53 شود.
کیف بردن . [ ک َ / ک ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن : باید از زندگی کیف برد. (فرهنگ فارسی معین ).