کیف . [ ک َ
/ ک ِ ] (از ع ، اِ)
۞ چگونه . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح منطق ) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض . (غیاث ) (آنندراج ). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصوراو بر تصور غیرموقوف نباشد همچو الوان و غیر آن . (نفایس الفنون ). یکی از مقولات نه گانه ٔ عرض ، و آن هیأتی است قارّ که تصور آن موجب تصور چیزی دیگر خارج از ذات آن و حامل آن نباشد و مقتضی قسمت و نسبت هم نباشد و به عبارت دیگر کیف عبارت از عرضی است که تصور آن متوقف بر تصور غیر خودش نباشد و مقتضی قسمت و لاقسمت در محل خود به نحو اقتضاء اولی نباشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ) چونی
۞ . یکی از مقولات عشر ارسطو. مقابل کَم ّ. هر چیزی که واقع شود تحت جواب کیف یعنی هیأت اشیاء و احوال آنها و مزه ها و بوها و ملموسات مثل سرما و گرما وخشکی و تری و اخلاق و عوارض نفس مثل ترس و شرم و مانند آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: هیولای اول بیان کن که چیست
سوءالم زکم و ز کیف و چراست .
ناصرخسرو.
ز ما و کیف بگوی و به رسم برهان گوی
گر آمده ست برون این سخنْت از استار.
ناصرخسرو.
رجوع به کیفیت شود. || (اصطلاح منطق ) حالت ایجاب و سلب در قضایا، بنابر قول منطقیان در دو قضیه ٔ متناقضه اختلاف کیف شرط است ، و در اینجا مراد از کیف سلب و ایجاب است . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).