اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کین

نویسه گردانی: KYN
کین . (موصول + ضمیر / ص ) مخفف «که این » است ، و آن را به الف هم نویسند به این صورت : «کاین ». (برهان ). مخفف که این . (ناظم الاطباء). که این . کاین . زیرا که این . (فرهنگ فارسی معین ) :
به دل گفت کین روز ما تیره گشت
سر نامداران ما خیره گشت .

فردوسی .


امروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشه ٔ فردات به جز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کین باقی عمر را بها پیدا نیست .

خیام .


تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم .

(منسوب به خیام ).


مرا رفیقی پرسید کین غریو ز چیست
جواب دادم کین گریه نیست هست زغنگ .

سوزنی .


گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
وآن دست بیندش که بدان سان نوازن است
آن زن ز بینوایی چندان نوا زند
تا هر کسیش گوید کین بینوا زن است .

یوسف عروضی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فارسی گفتا از این چون وارهیم
هم بیا کین را به انگوری دهیم .

مولوی .


گفت با لیلی خلیفه کین تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی .

مولوی .


ای روح بخش بی بدل وی لذت علم و عمل
باقی بهانه ست و دغل کین علت آمد وآن دوا.

مولوی .


دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کین آب زنک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) کون آب زنک . چچلاس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به چچلاس و کون آب زنک شود.
کین آزمایی . (حامص مرکب ) جنگ آزمائی . جنگاوری . رزم آوری : در صف کین آزمایی خسروا هر ساعت است بازو و تیغ تو را مردی و برهانی دگر.سوزنی .
کین آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) خصومت و ستیزگی و جنگ و جدال . (ناظم الاطباء). جنگیدن . نبرد کردن . رزم آزمودن : دل کینه ورْشان به دین آورم...
کین تاختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو دید او گرفت آرزو ساختن که من با تو آیم به کین تاختن .اسدی (ا...
کین توختن . [ تو ت َ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی کردن : نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن ...
کین سیاوش . [ن ِ وَ / وُ / وو ] (اِخ ) کینه ٔ سیاوش . نام لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). نام لحن بیستم از جمله ٔ سی لحن...
کین داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دشمنی به دل داشتن . حقد در دل داشتن . عداوت و بغض از کسی داشتن : چو دیندار کین دارد از پادشانگر تا نخوانی و...
کین توزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کین توز. انتقام گیرنده . منتقم : تا بود در سینه ٔ من رسته مهر خدمتت چرخ کین توزنده کی بیند به چشم کین ...
کین گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )انتقام کشیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- کین گرفتن به دل ؛ خصومت به دل گرفتن . دشمنی به ...
کین کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . خونخواهی کردن . طلب خون کردن : گر این کینه از ایرج آمد پدیدمنوچهرسرتاسر آن کین کشید...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.