اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گران

نویسه گردانی: GRʼN
گران . [ گ ِ ] (اِخ ) ۞ اولیس . ژنرال آمریکایی متولد در من پلیزنت ۞ . وی در جنگ سسسیون ۞ ضد آمریکائیان جنوبی به فتوحاتی نائل آمد. وی از سال 1868 تا 1876 م . رئیس جمهوری آمریکا بود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گران سنگ . [ گ ِ س َ ] (ص مرکب ) وزین . سنگین . ثقیل : چو آن چامه بشنید بهرام گوربخورد آن گران سنگ جام بلور. فردوسی .ای هوا یافته از طبع لط...
گران سیر. [ گ ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه سیر او بدیر بود. (آنندراج ). کندرو. دیررو. آهسته رو : نقرس گرفته پای گران سیرش اصلع شده دماغ سبکسارش...
گران روح . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدخوی . حِلقِد. (منتهی الارب ).
گران روی . [ گ ِ رَ ] (حامص مرکب ) عمل گران رو. رجوع به گران رو شود.
گران ریش . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بزرگ ریش : هِلَّوف ؛ ریش سطبر. بسیارموی . کلان ریش . نعثل ؛ مردی درازریش ، کان یشبه به عثمان . (منتهی الارب ).
گران دود. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ابر سیاه و تیره . (برهان ) (آنندراج ). || نِزم و آن بخاری باشد غلیظ و ملاصق زمین . (برهان ).
گران جسم . [ گ ِ ج ِ ] (ص مرکب ) گران تن . وزین . سنگین . عظیم الجثه . || کسی که گرانی در جسم او پدید آید بر اثر بیماری .
گران خسب . [ گ ِ خ ُ ] (نف مرکب ) دیر بخواب رو. دیررونده به خواب : صبح گران خسب سبک خیز شددشنه به دست از پی خونریز شد.نظامی .
گران خوی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مخالف و ناساز و بر این قیاس گران بودن خوی : از بس که تو را خوی به عشاق گران است بیقدر متاع سر باز...
گران خیز. [ گ ِ ] (نف مرکب ) به معنی گران پای . (آنندراج ). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده : اگرچه شیرپیکر بود پرویزملک بود و ملک باشد گر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۱ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.