اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گردون

نویسه گردانی: GRDWN
گردون . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه ٔ شهرستان کرمان ، واقع در 53000گزی جنوب خاوری ساردوئیه ، سر راه مالرو ساردوئیه به دارزین . این ده 303 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گاو گردون . [ وِ گ َ ] (اِخ ) کنایه از برج ثور است و آن برج دوم از جمله ٔ دوازده برج فلکی است . (برهان ). برج ثور که در آن ستاره ای است ...
گردون سای . [ گ َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ بر فلک . (ناظم الاطباء) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو.حافظ.
تیر گردون . [ رِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (برهان ). خورشید. (ناظم الاطباء). || کنایه از آفت و حوادث آسمانی نیز با...
سبع گردون . [ س َ ع ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است : ما که جزئی ز سبعگردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم .نظامی (هفت ...
شاه گردون . [ هَِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید جهانگرد باشد. (برهان قاطع).
چرخ گردون . [ چ َ خ ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . گردون . چرخ گردان . چرخ گردنده . چرخ دوار. کنایه از آسمان و فلک : اگر دستم رسد بر ...
گردون پایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مؤلف آنندراج نویسد: گردون پایی ، تبختر و خرام : بی نیازی ز بزرگی نتوان حاصل کردطی این ره نتوان کرد به ...
گردون پناه . [ گ َ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه گردون پناه دهنده ٔ اوست یا آنکه گردون به او می پناهد : پادشاه ملک پرور داور گردون پناه سایه ٔ یزدان ،...
گردون پیکر. [ گ َ پ َ /پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) آسمان پیکر. || مجازاً موقر و کارگر و برنده یا تابنده و رخشان : با تیغ گردون پیکرش گردون شده خاک د...
گردون سرشت . [ گ َ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم صاحب عجب و تکبر و با وقار و تمکین . (برهان ) (آنندراج ). متوقر. (انجمن آرا). || کاهل . (بره...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.