گوش
نویسه گردانی:
GWŠ
گوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری شوسف . دره و گرمسیر و سکنه ٔ آن 32 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . مالداران جهت چرا از جومک به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
گوش درد. [ دَ ] (اِ مرکب ) درد گوش .آزار گوش . المی که در گوش پیدا آید و آزار رساند.
گوش خبه . [ خ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری ). در فرهنگ جهانگیری به معنی گوش خارک آمده ، که میل گوش پ...
گوش خرک . [ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) گوش خارک . (ناظم الاطباء). رجوع به گوش خارک شود.
گوش پیچ . (نف مرکب ) پیچنده ٔ گوش . پیچنده ٔ گوش و تاب دهنده ٔ آن تأدیب یا سیاست را. گوشمال دهنده : چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ نباید برآوردن...
گوش تاب . (نف مرکب )تابنده ٔ گوش . پیچنده ٔ گوش . گوش پیچ . || (ن مف ) گوش تابیده . پیچیده گوش . || (اِمص مرکب )گوشمال و تاب دادن گوش برای ...
گوش تیز. (ص مرکب ) تیزگوش . رجوع به تیزگوش شود.
پنج گوش . [ پ َ ] (اِ مرکب ) که پنج زاویه دارد.
سست گوش . [ س ُ ] (ص مرکب ) مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء).
سه گوش . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مثلث . (فرهنگستان ). مثلث و هر چیز که دارای سه زاویه باشد. (ناظم الاطباء).
بله گوش . [ ب َل ْ ل َ ] (ص مرکب ) صاحب گوش بزرگ . که لاله ٔ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش . آذن . اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نبزیست م...