اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گوی

نویسه گردانی: GWY
گوی . [ گ َ وِ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری تربت و 1000گزی شمال مالرو عمومی تربت جام به طیبات (تایباد). در محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 213 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی ایشان قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ملامت گوی . [ م َ م َ ] (نف مرکب ) ملامت گو : ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسددر آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمائی . سعدی .ملامت...
میذنه گوی . [ ذَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) میذنه گوینده . اذان گوی . مؤذن . آن که در میذنه اذان گوید. بانگ نمازگو : گیرم که خروس پیرزن مردیا ...
هندوی گوی . [ هَِ دُ ] (نف مرکب ) آنکه سخن به هندی گوید. هندی زبان : ز رومی رخ هندوی گوی اوشه رومیان گشته هندوی او.نظامی .
نهفته گوی . [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) رازگوی . غیب دان : بشر گفت ای نهفته گوی جهان هر کسی را عقیده ای است نهان .نظامی .
نخاله گوی . [ن ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) هرزه و بی معنی گوی . (آنندراج ). مقابل زبده گوی و نغزگوی و گزیده گوی : بودی نخاله گوی دم از مدح شه ...
نصیحت گوی . [ ن َ ح َ ] (نف مرکب ) نصیحت گو. رجوع به نصیحت گو شود : نصیحت گوی را از ما بگو ای خواجه دم درکش که سیل از سر گذشت آن را که می ...
فوتبالیست
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نوعی چکش که یک سرش کروی و گوی مانند ست.
گفت و گوی . [ گ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) هنگامه وپرخاش . (آنندراج ). مشاجره . بحث . جنجال : زمین کرد ضحاک پر گفت و گوی که گرد جهان ...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۲ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.