اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لب

نویسه گردانی: LB
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن هودبن لب بن سلیمان الجذامی (ابوعیسی )، رحل من وشقة الی المشرق و دخل بغداد و سمع بها مع القاضی ابی علی الصدفی علی الشیوخ و صحبه هناک ، قاله ابن بشکوال . (الحلل السندسیة ج 2 ص 182).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
لب گزیدن . [ ل َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تأسف نمودن به گزیدن لب . پشیمانی یا خشم نمودن با گزیدن لب . تنبه دادن و منع کردن و خجل کردن با گز...
لب گشادن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مقابل لب بستن . سخن گفتن . سخن آغازیدن . بگفت آمدن . لب گشودن : نباید گشادن در این کار لب بر شاه باید...
لب گشودن . [ ل َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به لب گشادن شود.
لب دوختن . [ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) خموشی گزیدن : مدتی میبایدش لب دوختن از سخنگویان سخن آموختن . مولوی .تا نگردد خون دل و جان جهان لب بدوز و...
لب برزدن . [ ل َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غرور و نخوت نمودن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 256).
لب پریدگی . [ ل َ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) (در بشقاب و کاسه و جز آن ) شکستگی مختصر از لب آن .
بیجاده لب . [ دَ / دِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که لب وی سرخ مانند مرجان باشد. (ناظم الاطباء). سرخ لب :نه زال و نه آن ماه بیجاده لب بخفتند یک ...
آویخته لب . [ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) اَهْدَل . هَدْلاء.
لب پر زدن . [ ل َ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لپرزدن . با حرکت دادن ظرفی مقداری از مایع که در آن است بیرون ریختن . فروریختن کمی از آب یا مایعی...
لب ریز شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ۞ فیضان . ریختن مظروف و بیشتر مایع از ظرف چون بیش از اندازه باشد.- جام صبرلبریز شدن ؛ ناشکیبا گشتن ...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۱۳ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.