اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لب ء

نویسه گردانی: LB ʼ
لب ء. [ ل َب ْءْ ] (ع مص ) فله (آغوز) دوشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || خورانیدن قوم را فله . (منتهی الارب ). کسی را فله دادن . (تاج المصادر). || جوشانیدن فله را. || نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
نوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . نوشین لب . (ناظم الاطباء). آنکه دارای لبی مکیدنی است . (فرهنگ فارسی معین ) : هزارانْت کودک دهم نوش لب...
لب نزدن . [ ل َ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... بچیزی ) حتی اندکی از آن نخوردن . هیچ نچشیدن از آن .
لب جستن . [ ل َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) علامت تفأل و شگون چون جهیدن چشم و جز آن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 229).
لب دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) لب دادن ظرفی ، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر ...
لب خرگوش . [ ل َ خ َ ] (ص مرکب ) خرگوش لب . سه لب . لب شکری . شکافته لب .
لب شکسته .[ ل َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) (کاسه و جز آن ) که کمی از لب و دهانه ٔ آن پریده و افتاده : آن دیگ لب شکسته ٔ صابون پزی ز من...
لب کلفتی . [ ل َ ک ُ ل ُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت لب کلفت .
لب کویر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش بجستان ، شهرستان گناباد، واقع در شمال باختری بجستان و حاشیه ٔ خاوری کویر نمک . جلگه ، گ...
لب گردان . [ ل َ گ َ ] (ن مف مرکب ) حوض و کاسه و مانند آن که لبهای مایل به شیب داشته باشد.- لب گردان کردن حوض ؛ پر کردن حوض از آب چنا...
گوش لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه خطش هنوز ندمیده باشد. (برهان ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۳ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.