لعلی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لعل . || به رنگ لعل . به سرخی لعل . سرخ .
همیشه باد دو دست تو تاجهان باشد
یکی به مشکین زلف و یکی به لعلی شیر.
مسعودسعد.
به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید
سرش به لعلی همچون عروس در پرده .
سوزنی .
از آن لبی که به خوشی چنو نباشد شهد
در آن رخی که به لعلی چنو شقایق نیست .
سوزنی .
تلقین لب لعلی جان پرور ساقی است
گر ذکر دوام است وگر شرب مدام است .
سعدی .
-
باده ٔ لعلی ؛ شراب سرخ
: صائب در این دو هفته که گل جوش میزند
چون داغ لاله باده ٔ لعلی مده ز چنگ .
صائب (از آنندراج ).
|| قسمی انگور. || رنگی که مصوران و نقاشان بکار برند. (آنندراج ).