اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لوو

نویسه گردانی: LWW
لوو. [ ل ُ وُ ] (اِخ ) ۞ لوئی . معمار فرانسوی . مولد پاریس (1612-1670 م .).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لُوو در گویش رودباری به معنای دهان است
lu ـ پسوندی که نشانگر دارندگی است. این پسوند در زبان سنسکریت به کار می رفته است. مانند: ابهی دهیالو ábhidhyâlu بسیار آزمند ـ حریص. در پارسی: پشم، پشما...
لو. [ ل َ / لُو ] (اِ) حلوا. (جهانگیری ). نوعی از حلوا. (برهان ) : لو و لوزینه اش در کار کردندز جام عشرتش بیدار کردند. مجیر بیلقانی . || پشته . ب...
لو. (پسوند) مزید مؤخر امکنه باشد: پیچه لو.آب لو. مقصودلو. کندلو. دیرسمالو. زیادلو. فراسانلو.بالو. خرسگلو. قولو. فهلو (پهله = فهله ). سپانلو.
لو. [ ل َ ] (ع حرف ) حرف شرط. اگر. اِن . گر. لوفُرض ِ، اگر فرض شود. ولو، ولو اینکه ، اگر هم . صاحب منتهی الارب گوید: هو حرف یقتضی فی الماضی ...
لو. (اِ) ظرف هرچه باشد. (شعوری ).
لو. (اِخ ) نام قصبه ای از مازندران . (جهانگیری ) (برهان ).
لو. (اِخ ) ۞ نام رودخانه ای به فرانسه به درازای 125هزار گز.
لو. [ ل َ وِن ْ ] (ع ص ) کج از ریگ و تیر. || دردگین شکم . || پیچش زده . (منتهی الارب ).
لم لو. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دَیکلیه ٔبخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 24هزارگزی جنوب هوراند و 6هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ،...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۴ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.