اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

محراب

نویسه گردانی: MḤRʼB
محراب . [ م ِ ] (ع اِ) برواره . (منتهی الارب ). بالاخانه و حجره ٔ بالای حجره . غرفه . (اقرب الموارد). خانه . (غیاث ). || صدر مجلس . (ناظم الاطباء). پیشگاه . مقابل پایگاه . پیشگاه خانه . (از اقرب الموارد). صدر اطاق .پیشگاه مجلس و شریفترین موضع آن و فی الحدیث انه کان یکره المحاریب ؛ ای انه لم یحب ان یجلس فی صدرالمجلس و یرفع علی الناس . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || جای نشستن پادشاهان که از مردمان دورو ممتاز باشند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).مقصوره . شاه نشین . شریفترین جای نشیمن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). شریف ترین جایگاه ملوک . (از اقرب الموارد). ج ، محاریب . || استادنگاه امام در مسجد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای امام در مسجد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). جای امام در مزکت . (مهذب الاسماء). شریفترین جای در مسجد. (دهار). طاق درون مسجد که به طرف قبله باشد چون طاق مذکور آلت حرب شیطان است لهذا محراب نام کردند. (غیاث ). قبله . جایگاه امام در مسجد. (از اقرب الموارد). ج ، محاریب :
چو از زلف شب باز شد تابها
فرومرد قندیل محرابها.

منوچهری .


و آنجا جاهای نماز و محرابها نیکو ساخته و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 33).
اینچنین بی هوش بر محراب و منبر کی شدی
گر ز چشم دل نه عامه جمله ۞ نابیناستی .

ناصرخسرو (دیوان ص 441).


اگر سگ به محراب اندر شود
مر آن را بزرگی سگ نشمریم .

ناصرخسرو.


سپس یار بد نماز مکن
که بخفته ست مار در محراب .

ناصرخسرو.


ابوالمظفر سلطان عالم ابراهیم
که خسروان را درگاه او بود محراب .

مسعودسعد.


امید خلق به درگاه او روا گردد
که خسروی را قبله است و ملک رامحراب .

مسعودسعد.


ز بس که از تو فغان میکنم به هر محراب
ز سوز سینه چو آتشکده ست محرابم .

خاقانی .


دیده ٔ قبله چراغی چکند
تاش محراب ز بدرالظلم است .

خاقانی .


در آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انحراق است .

نظامی .


جنبش این مهد که محراب تست
طفل صفت از پی خوشخواب تست .

نظامی .


فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد.

نظامی .


گهی سجاده و محراب جستیم
گهی رندی و قلاشی گزیدیم .

عطار.


کی دعای تو مستجاب شود
که به یک روی در دو محرابی .

سعدی .


مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان
وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم .

سعدی .


نگه کرد قندیل و محراب دید
بسوز از جگر ناله ای برکشید.

سعدی .


و پولاد انواع است ... بهترین آن بلارک شاهی باشد که جوهرش بزرگتر باشد و روی آن بیشتر شکل محرابها بود. (عرایس الجواهر ص 236).
- محراب ابرو ؛ خمیدگی ابرو. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- || ابروی معشوق .
- محراب اقصی ؛قبله ٔ مسجد اقصی :
بگردانم ز بیت اﷲ قبله
به بیت المقدس و محراب اقصی .

خاقانی .


خبث ما را بارگاه قدس دور افکنداز آنک
خوک را محراب اقصی برنتابد بیش از این .

خاقانی .


رجوع به اقصی شود.
- محراب شکربوزه (بوره ) ؛ کنایه از سنبوسه ٔ قندی است . (آنندراج ).
|| قبله . جهت عبادت . آنجا که روی بدان عبادت کنند :
به یک هفته بر پیش یزدان بدند
مپندار کآتش پرستان بدند
که آتش بدان گاه محراب بود
پرستنده را دیده پر آب بود.

فردوسی .


|| این لفظ بر محل مقدس و هیکل دلالت مینمود که خدای تعالی مشیت خود را در آنجا برای بنی اسرائیل ظاهر میفرمود وگاهی از اوقات محراب قصد از تمام هیکل می باشد. (قاموس کتاب مقدس ). || آتشدان . (بیرونی ). المجمرة. (یادداشت مرحوم دهخدا). || محل اجتماع و نشستن مردم . (از اقرب الموارد). || مذبح . (منتهی الارب ). || کاخ ، عن ابی عمروبن العلاء قال : دخلت محراباً من محاریب حمیر، که مقصود شاعر کاخ و یا چیزی شبیه آن است . (از اقرب الموارد). بیشه . (منتهی الارب ). بیشه ٔ شیر. (اقرب الموارد). ج ، محاریب . || گردن ستور. (از منتهی الارب ). ج ،محاریب . || شیخک . صوفی . امام (در سبحه ). (یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
محراب . [ م ِ ] (ع ص ) محرب . (منتهی الارب ). مردی محراب ؛ مردی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
محراب . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش دزاب شهرستان سنندج ، واقع در 43هزارگزی جنوب خاوری دزاب و 2هزارگزی تنگی سربا. دارای 5...
محل جنگ (از ریشه حرب به معنای جنگ) محل جنگ با شیطان مکانی در مساجد که رو به قبله می سازند و تزیین های کاشی کاری ؛ گچبری و کتیبه دارد.
در فرهنگ عربی - فارسی لاروس، محراب چنین آمده است: بالاخانه، صدر مجلس، بهترین جای خانه، صدرنشین خانه، بالاترین جای در مسجد، جایگاه پیش نماز؛ شاه نشین، ...
محراب خوان . [ م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) پیشنماز : حافظ جلال الدین محمود خطیب ، حافظ و محراب خوان آنجا (یعنی خانقاه اخلاصیه ) (ترجمه ٔ مجالس الن...
محراب جمشید. [ م ِ ب ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . (ناظم الاطباء). || روی معشوق : برافکن برقع از محراب جمشیدکه حاجتمند برقع نیست ...
مِحراب یا نمازگاه پیشوا، طاق‌نمایی است که جهت قبله را در مسجد نشان می‌دهد که پیشوای دینی یا پیش‌نماز در اثنای نماز گزاردن در آن می‌ایستد. در مسجدها مح...
هفت محراب فلک . [ هََ م ِ ب ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبعه ٔ سیاره است که هفت کوکب باشد. (برهان ).
بنام خدا مهراب واژه ای مرکب از مهر و آب که هر دو فارسی میباشد همانند مهر داد مهر + داد با تشکر جنانی
مهراب. محل برآمدن خورشید (مهر) ، جایی در مشرق که خورشید از آنجا بر می آید.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
حامد طباطبائی
۱۳۸۹/۰۲/۱۴ Iran
0
0

سلام
در تلاش ارزنده تان پاینده باشید.
وقتی برای معنای محراب به دانشنامه ی آزاد ویکی پدیا مراجعه کردم طبق نظری محراب را از مهراب و آن را از مهر+آبه گرفته بود.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.