مراغه . [ م َ غ َ
/ غ ِ ] (از ع ، اِمص ) غلتیدن . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). غلتیدن بود به پهنا. (نسخه ای از لغت فرس ) (اوبهی ). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (برهان قاطع). خرغلت زدن . خرغلط زدن . به خاک غلطیدن و خود را به خاک مالیدن و غلط زدن ستور. رجوع به مراغة شود
: ۞ دانست که وقتی نیک است و امیر به هیچ حال جانب وی راکه دی خلعت وزارت داده امروز به حصیری بندهد و چون خاک یافت مراغه ای دانست کرد. (تاریخ بیهقی ص
158).
در ره عمری به یک مراغه چه جوئی
ای خر دیوانه در شتاب و دوانه .
ناصرخسرو.
صعلوک هر چند حیله کرد تا فرجه کند و بر طرفی زند ممکن نگشت با خود اندیشید که اگر از تک اندرمانم باری مراغه ای بکنم اگر از صامت نصیب نمی شود از ناطق چیزی به چنگ آرم . (سندبادنامه ص
219).