اجازه ویرایش برای همه اعضا

مراغه

نویسه گردانی: MRʼḠH
مراغه و زبان آذری
طغرل طهماسبی

یکی ‌از مصطلحات‌ و ‌معانی ‌غلط‌ که ‌وارد‌ فرهنگ‌های‌ لغت‌ نیز شده ‌است،‌ نام ‌«مراغه»‌ می‌باشد‌ که‌ با کمال‌ تعجّب ‌بزرگانی‌ چون‌: علّامه دهخدا‌ و دکتر معین ‌نیز این ‌راه ‌را‌ به ‌خطا پیموده‌اند.
در فرهنگ فارسی‌ معین، ذیل‌ کلمه‌ی «مراغه»‌ می‌خوانیم: «به‌ خاک‌ غلتیدن، ... و مراغه ‌فقط‌ اسم ‌مکان یعنی: محلّ‌ غلتیدن آمده»؛ در حالی‌ که‌ کسانی ‌چون‌ دکتر معین‌ تنها ‌به‌ ریشه‌ی‌ عربی‌ واژه‌ دقیق ‌شده‌اند‌ و این ‌معنی‌ را‌ در زبان‌ عربی ‌از بابِ‌ تفعیل (تمریغ) و تفعّل (تمرّغ) ‌استخراج ‌نموده‌اند ... لکن‌ نام ‌شهر مراغه‌ خیلی‌ پیشتر ‌از حمله‌ی‌ مغول ‌و ورود ‌زبان‌ عربی‌ به ‌ایران ‌استعمال‌ می‌شده ‌است:
آرای مشهور:
ـ بطلِمیوس‌(قلوذی) ـ ‌منجّم‌ و جغرافی‌دان‌ معروف ‌یونانی ‌ـ ‌نام ‌دریاچه‌ی‌ اورمیه‌ را به‌ سبب‌ نزدیکی‌اش ‌به ‌شهر مراغه، «مارگیانه» آورده ‌است‌ که‌ هر زبان‌ناشناسی‌ پی ‌‌به‌ ریشه‌ی‌ باستانی ‌نام‌ مراغه‌ می‌‌برد. چه، در لغت ‌یونانی‌، حرف «غ» مصطلح ‌نبوده‌ و به جای‌‌ آن ‌از حرف «گ» استفاده ‌می‌شده ‌است.
ـ واژه‌ی ‌«راغ» در ‌فارسی ‌به ‌معنی‌ دشت ‌آمده‌ است ‌و این‌ درحالی ‌است ‌که ‌کتب ‌پهلوی، شهر «رغه»ی‌‌ آذربایجان‌ را بر روی‌ دشتی‌ نمایش ‌می‌دهند که‌ بر روی‌ کوهپایه‌ی‌ کوه‌ سهند‌ قرار‌ گرفته است. با توجّه ‌به ‌این ‌نکته، نام ‌مراغه ‌به ‌معنی: رغه‌ی ‌بزرگ (دشت‌ وسیع) بوده ‌است.
ـ به ‌نوشته‌ی ‌دیاکونوف قبل‌ از ورود ‌و اسکان ‌مادها ‌در این ‌ناحیه، دولت «مانْنا» در حدود سال ۷۱۵ قبل ‌از ‌میلاد در این ‌سرزمین ‌حکومت ‌داشته‌اند که ‌به ‌نام ‌ایالت «اوئیشدیش» نامیده ‌می‌شد. (رجوع‌ شود‌ به‌: تاریخ ‌ماد، ا.م ‌دیاکونوف، ترجمه‌ی ‌کریم ‌کشاورز، ص۲۰۲).
ـ با تحقیقات‌ و بررسی‌های ‌به ‌عمل ‌آمده ‌توسّط ‌احمد‌کسروی ‌در مورد ‌مراغه، می‌بینیم‌ که: ‌نام‌ قدیمی ‌مراغه «مراوا» یا «ماراوا» یا «ماداوا» بوده ‌است‌ و از آن ‌جهت‌ می‌توان ‌آن‌جا ‌را جایگاه ‌قوم ‌ماد دانست ‌و قدمت ‌شهر مراغه ‌را ‌به ‌دوره‌ی ‌مادها ‌نسبت‌ داد. در ‌زمان ‌اشکانیان‌ نیز ‌مدّتی ‌پایتخت آذربایجان، در ۲۵‌ فرسنگی ‌جنوب ‌شرقی‌ دریاچه‌ی ‌چیچست (اورمیه) ‌شهری ‌به ‌نام ‌«فرسپا» بوده ‌است.
ـ ‌جی ‌ویلسون، مؤلّف‌ کتاب ‌«عادت‌ها ‌و زندگی‌ ایرانیان»، که‌ با ‌پیشینه‌ی ‌تاریخی شهر مراغه ‌به ‌خوبی ‌آشنا ‌بوده ‌است، واژه‌ی مراغه ‌را ‌برداشتی ‌از نام یک ‌اُسقفِ‌ مشهور‌ نَسطوری‌ می‌داند ‌‌به ‌نام‌ «ماراغا».
ـ ژاک‌ دومرگان‌ ـ‌ باستان‌شناس‌ مشهور‌ فرانسوی‌ ـ ‌نام‌ قدیم‌ مراغه ‌را «اِندادهَه‌رود» آورده ‌است.
ـ مارک‌آنتوان (آنتونیوس) ـ ‌پسرعمو‌ و سردار ‌قیصر ‌روم‌ ‌که‌ در ‌تقسیم‌ مستملکات، مشرق‌ نصیب ‌وی ‌شد ‌ـ ‌‌در ‌سال ‌۳۶‌ ق.م. ‌هنگام‌ ذکر‌ حوادثی ‌که ‌در ‌زمان ‌‌پارتی‌ها ‌در این ‌منطقه ‌رخ ‌داده، از این ‌منطقه ‌به ‌نام ‌«فرائته»‌ یاد ‌می‌کند.
ـ حمدالله ‌مستوفی‌ در کتاب «نزهة‌القلوب»‌ (سال۷۴۰‌ ه‍.ق.)‌ آورده: مراغه‌ از اقلیم‌ چهارم‌ است ‌و‌ تومانش‌ چهار ‌شهر: مراغه‌، دهخوارقان‌، بسوی ‌و ‌نیلان ‌می‌باشد. (تومان، اصطلاحی‌ است‌ آذری، که ‌در زمان‌های ‌بعد از ‌مغول ‌نیز ‌رایج ‌بوده ‌و هم معنی‌ با ‌ولایت‌ یا‌ شهرستان ‌برای ‌مشخّص ‌کردن ‌‌حدود ‌و ثغور ‌واحدهای ‌جغرافیایی ‌به‌کار ‌می‌رفته ‌است).
***
تا پیش ‌از هجوم‌ ترکان ‌و سلجوقیان ‌در ‌اوایل ‌قرن ‌پنجم‌ هجری، مردم ‌مراغه ‌دارای ‌مذهب ‌شافعی ‌بودند، ‌ولی ‌با ‌تسلّط ‌ترکان، مذهبِ حنفی‌ را که ‌با خود ‌از ‌شرق ‌ایران آورده ‌بودند، در این ‌ناحیه ‌ترویج‌ دادند ‌تا ‌اینکه ‌‌پس ‌از ‌ظهور‌ شاه ‌اسماعیل‌ صفوی، اهالی ‌مراغه‌ نیز‌ تحت‌ تأثیر‌ مذهب‌ شیعه ‌قرار گرفتند.
دکتر ‌حسینقلی‌ کاتبی‌ در «زبان‌های ‌باستانی ‌آذربایجان»، (ص۱۳‌) آورده: «قوم‌ ماد ‌از نژاد ‌آریایی، همراه ‌اقوام ‌دیگر ‌این‌ نژاد، همچون ‌پارس‌ و پارت، در هزاره‌ی ‌دوم ‌پیش‌ از ‌میلاد ‌به ‌فلات ‌ایرا‌ن ‌مهاجرت ‌کردند‌ و منطقه‌ی ‌شمال ‌غرب ‌آن ‌را ‌برای ‌سکونت ‌اختیار ‌نمودند. ‌این‌ قوم ‌به ‌زبان ‌مادی، از ریشه‌ی‌ آریایی ‌سخن ‌می‌گفتند ‌و آن‌ را در نوشتن ‌نیز ‌به ‌کار ‌می‌بردند.
مورّخان ‌باستانی‌ و پژوهشگران‌ ایرانی‌ معتقد‌ند که‌: زبان‌های‌ اقوام‌ آریایی ‌همگون‌ یا‌ بسیار‌ نزدیک ‌به ‌هم ‌بوده ‌است. «استرابون» (۶۳ ق.م. ‌تا۱۹م.) ‌ـ ‌مورّخ ‌و جغرافی‌دان ‌یونانی‌ ـ‌ پس ‌از سفر به ‌ایران ‌و تماس ‌با ‌اقوام‌ ایرانی، اظهار‌ عقیده ‌کرده ‌است‌ که ‌مادها ‌و پارس‌ها ‌زبان ‌یکدیگر ‌را‌ می‌فهمیدند ‌و زبان‌های ‌مادی ‌و پارسی‌ و‌ سکایی‌ همسان‌ بودند. «دارمستتر» (۱۸۴۹ تا ۱۸۹۴‌م.)‌‌ ـ ‌ایران‌شناس ‌فرانسوی ‌ـ ‌که ‌درباره‌ی ‌مباحث‌ لغات ‌و دستور ‌زبان‌های‌ ایرانی‌ دو ‌جلد کتاب‌ تألیف ‌کرده ‌و تتبّعاتی‌ هم ‌در زبان‌ اوستا ‌نموده، عقیده ‌دارد‌ که ‌اوستا‌‌ ـ ‌کتاب ‌دینی‌ زردشت‌ ـ‌ در زمان‌ مادها ‌و به ‌زبان ‌مادی ‌نوشته ‌شده ‌است ‌‌و زبان ‌کردی‌، مشتق‌ از زبان ‌مادی ‌می‌باشد.
زبان‌ مردم ‌مراغه، همانند ‌مردم ‌آن‌، از ‌دیرباز ‌با ‌زبان‌ و نژاد ‌سایر ‌اقوام‌ ایرانی‌ از یک‌ ریشه ‌بوده‌ است.
واژه‌ها ‌و نام‌ها‌یی که ‌از زبان‌ مادی‌ به‌ جا‌ مانده، هم‌ریشه ‌بودن ‌آن ‌زبان ‌را ‌با ‌سایر‌ زبان‌های‌ ایرانی‌ و هند و اروپایی‌ ثابت‌ می‌کند. ابن‌ندیم (میر: ۳۷۸ ه‍.ق.) ‌در «الفهرست» ‌از قول ‌عبدالله ‌بن ‌مقفّع (روزبه ‌پارسی، مترجم ‌کِلیله ‌و دمنه ‌از پهلوی ‌به ‌عربی)، زبان ‌آذربایجان‌ را ‌فهلویه (پهلوی)‌ دانسته ‌و ‌می‌گوید: ‌عبدالله ‌بن ‌مقفّع‌ گفت: زبان‌‌های ‌ایران ‌عبارت‌اند از: پهلوی‌، دری، فارسی، خوزی ‌و سریانی. زبان‌ پهلوی، ‌منسوب ‌به ‌پهله ‌است‌ و این‌، نام ‌پنج ‌ولایت‌ است‌ که ‌عبارت‌اند ‌از: اصفـهان‌، ری، هِمدان، ماه‌نهاوند ‌و آذربایجان.
نخستین ‌خبر تاریخی‌ که‌ از پیشینه‌ی‌ زبان ‌پارسی‌ در آذربایجان‌ پس‌ از استیلای‌ تازیان‌ داریم، مطلبی ‌است‌ که ‌در «تاریخ ‌الأمم‌ و الملوک» تألیف ‌ابوجعفر محمّد ‌بن ‌جریر طبری (میر: ۲۳۵ه‍.ق.) داریم ‌و جالب‌ است ‌که ‌محل‌ّ اتّفاق ‌آن ‌نیز شهر مراغه ‌می‌باشد. در این ‌کتاب ‌که ‌معروف ‌به ‌تاریخ‌ طبری‌ ‌و ترجمه‌ی ‌آن ‌موسوم‌ به‌ تاریخ ‌بلعمی‌ است،‌ چنین ‌آمده ‌که: محمّد بن ‌البعیث‌ از رجالِ‌ دوره‌ی عبّاسی، حکومت‌ شهر مراغه‌ را در زمان‌ معتصم‌ عبّاسی (۲۱۸‌ـ‌۲۲۷‌ه‍.ق.) ‌و پسرش‌ متوکّل (۲۳۲‌ـ۲۴۷‌ه‍.ق.) ‌داشت. وی‌ در سال‌۲۳۵ ه‍.ق. ‌سر به ‌طغیان‌ نهاد ‌و مورد ‌غضب‌ خلیفه ‌قرار گرفت ‌و به ‌زندان ‌افتاد. محمّد ‌مردی ‌شجاع ‌و ادیب ‌بود. آثار‌ شعری ‌فارسی ‌وی‌ زبانزد‌ مردم ‌بوده ‌و جماعتی‌ از بزرگان ‌مراغه ‌اشعار ‌وی‌ را ‌می‌خواندند ‌و از ادب ‌و شجاعت‌ِ ‌وی ‌یاد ‌می‌کردند ‌که ‌راوی ‌به طبری‌ مورّخ ‌نقل‌ کرده ‌است. (جزءِ‌ سابع، چاپ ‌قاهره، ۱۳۵۸ق.، ص۳۵۴).
حمدالله ‌مستوفی‌ قزوینی ‌ نیز‌ در «نُزهة‌القلوب» (چاپ ‌لیدن، ۱۹۱۳م.)، که‌ در سال ۷۴۰ ق. تألیف‌ شده، به‌ وجود ‌زبان ‌پهلوی‌ در ‌آذربایجان ‌اشاره ‌می‌کند ‌و می‌گوید: مردمش‌ سفید‌چهره ‌و تُرک‌وش ‌می‌باشند ‌و بیشتر ‌بر مذهب ‌حنفی. و زبان‌ آن‌ها پهلوی‌ معرب ‌ یا ‌پهلوی‌ مغیر ‌است؛ از آن‌، مردم ‌زنگان ‌پهلوی‌ راست‌ است ‌و زبان ‌مردم ‌گشتاسفی (ولایتی‌ در جنوب ‌شهر باکو) ‌پهلـوی بازبسته ‌به ‌‌جیلانی‌ است.
پروفسور ‌آرتور ‌کریستن‌سن ‌ـ ‌ایران‌شناس‌ شهیر دانمارکی ‌ـ ‌آورده: زبان ‌پهلوی‌ در دوره‌ی ‌اشکانیان ‌و ساسانیان ‌زبان ‌رسمی‌ ایران ‌بوده ‌که‌ آذربایجان‌، بخشی‌ از سرزمین‌های ‌شمالی ‌آن‌ را به ‌نام ‌ماد ‌صغیر ‌تشکیل ‌می‌داده. زبان‌ حقیقی‌ پهلوی، زبان‌ِ آذربایجان ‌بوده.
یاقوت ‌حموی‌ ـ ‌جغرافی‌دان‌ بزرگ ‌اسلامی ‌ـ ‌زبان ‌آذربایجان ‌را ‌آذری ‌می‌داند‌. این‌ مطلب‌ نیز ‌بر کسی‌ پوشیده ‌نیست‌ که ‌زبان ‌آذری‌ با‌ زبان‌ تُرکی‌ (چنانکه در پی خواهد آمد) از یک‌ ریشه ‌و اصل ‌نیست. ‌‌مسعودی ‌ـ ‌دیگر ‌دانشمند ‌نامی‌ اسلام ‌ـ ‌‌از پیوستگی‌ آذری ‌و پارسی ‌به ‌تفضیل ‌سخن‌ می‌راند‌ و می‌گوید: مردم ‌آذربایجان ‌از ‌ملل‌ فُرس(ایران) هستنـد ‌و آذری ‌در ردیف‌ فهلوی، و دری ‌از لغاتِ‌ فرس (= لهجه‌های‌ ایرانی) شمرده‌ می‌شود. ابن‌حوقل‌‌ و مقدّسی، زبان‌ مردم ‌آذربایجان‌ را فارسی‌ خوانده‌اند. پس‌ ترکی‌ ‌که خود زبانی‌ مستقل‌ و جدا‌ از دیگر زبان‌هاست، هیچ‌ ارتباطی ‌با ‌آذری‌ ‌ندارد. امّا‌ پس ‌از حمله‌ی ‌سلجوقیانِ‌ ترک‌زبان ‌و مغول‌های‌ِ ترک‌زبان‌ به‌ ایران، تشکیل‌ حکومتِ‌ صفویه‌ی ترک‌زبان‌ و پیدایش‌ عثمـانی‌ها‌ در ایران‌ بود که‌ تُرکی‌ به ‌آذربایجان‌ راه‌ یافت ‌و رواج ‌پیدا ‌کرد و با ‌آذری آمیخته‌شد.
پس زبان ‌مردم‌ آذربایجان ‌و مراغه ‌تا سال ۷۴۰ ه‍.ق. که ‌سال‌ تألیف‌ کتاب «نُزهَة القُلوب» است، آذری‌ بوده‌ و این ‌زبان ‌خود شعبه‌‌ ‌یا شاخه‌یی‌ از زبان‌ فارسی‌ به‌شمار می‌رفته است؛ امّا زبانی‌ که‌ امروزه‌ بین مردم ‌آذربایجان‌ و مراغه ‌رایج ‌و معمول ‌است ‌و به ‌ترکی آذربایجانی معروف، زبانی‌ است‌ آمیخته ‌از واژه‌های ‌آذری، فارسی، عربی‌ و ترکی... !

آذری
آذَری (منسوب به آذربایجان) نام زبان پیشین آذربایجان که شاخه‎یی از زبان‌های ایرانی غربی است و در زبان عربی به شکل «اَذَرِیّ» و «اَذْرِیّ» تلفّظ می‎شود. در عربی، صفت منسوب به آذربایجان به شکل «اَذْرَبیّ» و «اَذْرَبیجیّ» نیز گفته می‎شود که از «اَزْرَبیجان» گرفته شده که تلفّظ کلمه‌ی «آذربایجان» در زبان عربی است. این زبان در نوشته‎های عربی و فارسی، علاوه بر آذری و صورت‌های دیگر آن، فهلوی، پهلوی، رازی، راژی، راجی و شهری نیز نامیده شده است. تا آنجا که اطّلاع داریم این لهجه ـ که طبعاً در مناطق مختلف آذربایجان گویش‌ها و گونه‎های مختلف داشته ـ از بعد از اسلام تا حدود قرن 11ق/17م در آذربایجان رایج بوده و هنوز نیز بقایایی از آن با نام «تاتی» در برخی از روستاها متداول است. تعلّق زبان پیشین آذربایجان به زبان‌های ایرانی در مناع مختلف اسلامی تصریح شده است. قدیم‎ترین منبع در این‌باره قول «ابن‌مقفّع» (142 ق/759 م) است که در «الفهرست» ابن‌ندیم نقل شده است (ص 22). به گفته‌ی ابن‌مقفّع زبان مردم آذربایجان پهلوی (الفهلویه) است منسوب به پهله (فهله)، یعنی: سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماه‌نهاوند و آذربایجان بوده است. همین گفته را حمزه اصفهانی (به نقل یاقوت، 3/925) و خوارزمی (ص 112) نیز نقل کرده‎اند. مورّخ دیگری که به این زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده، «بلاذری» است که کلمه‌ی «حسان» به معنی «حائر» یعنی منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربایجان نقل کرده است. (ص 328)؛ این کلمه همان کلمه‌ی «خان» به معنی کاروانسراست که در متون فارسی به کار رفته است. امّا دومین مؤلّفی که بعد از ابن‌مقفّع از کلمه‌ی آذری یاد کرده یعقوبی است که کتاب خود را در 278 ق. /891 م. تألیف نموده است. این مؤلّف، آذری (آذریّه) را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایجان به کار برده است (ص 46-47). مؤلّف دیگری که از زبان آذری نام برده، مسعودی (346 ق/957 م) است که در 314 ق/926 از تبریز دیدار کرده است. این مؤلّف از میان زبان‌ها، ایرانی پهلوی، دری و آذری را ذکر کرده است (ص 74) که به ظاهر در نظر او مهم‎ترین زبان‌ها و گویش‌های ایرانی بوده‎اند. پس از مسعودی، حمزه اصفهانی (بعد از350 ق/961م) است که به نقل از یک ایرانی نومسلمان به نام «زرتشت ‎بن آذرخور» معروف به ابوجعفر محمّد بن مؤبد متوکّلی در میان زبان‌های پنجگانه‌ی ایرانی از زبان پهلوی یاد می‎کند و آن را منسوب به پهله می‎داند که شامل پنج شهر: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است (ص 23). مؤلّف دیگری که بعد از حمزه اصفهانی از زبان آذربایجان و ایرانی بودن آن سخن گفته است، «ابواسحاق ابراهیم اصطخری» است که کتاب خود ـ المسالک والممالک ـ را در پایان نیمه‌ی اوّل قرن 4 ق/10م نوشته است. اصطخری به صراحت زبان مردم آذربایجان و ارمنستان (به جز دبیل و پیرامون آن) و ارّان را «ایرانی» (الفارسیه) ذکر می‎کند و زبان مردم «بردعه» را ارّانی می‎داند (صص 191-192). مؤلّف بعدی، ابوالقاسم محمّد بن حوقل (بعد از 378 ق/988 م) است که اساس مطالب خود را از اصطخری گرفته و درباره‌ی زبان مردم آذربایجان و ارمنستان و زبان مردم بردعه همان مطالب اصطخری را تکرار کرده است (ص 299). «ابوعبداللّه بَشّاری مقدّسی» مؤلّف دیگری است که در قرن 4 ق./10 م. از زبان مردم آذربایجان سخن گفته است. وی در سخن از اقلیم رِحاب که در نوشته‌ی او شامل: آذربایجان و اران و ارمنستان می‎شود، می‎گوید: زبانشان خوب نیست و فارسی آن‌ها مفهوم است و در حروف به فارسی خراسانی شبیه است (ص 378) و در جای دیگر می‎گوید: زبان آذربایجان بعضی دری است و بعضی منغلق (یعنی پیچیده) که به ظاهر غرضش تمیز میان زبان عام رسمی (فارسی دری) و گویش‌های محلّی است (دانشنامه‌ی ایران و اسلام).
داستانی که سمعانی (ذیل تنوخی) درباره‌ی ابوزکریّا خطیب تبریزی (502 ق/1109م) و استادش ابوالعلاء معرّی آورده، مؤید رواج زبان آذری در آذربایجان در قرن 5 ق./11 م. است. بر اساس این داستان روزی خطیب تبریزی در معرّه‎النعمان در مسجد نزد استاد خود بوده که یکی از هم‌شهریان او به مسجد وارد شده است. خطیب با زبان خود با او صحبت کرده و سپس که استادش درباره‌ی این زبان از او پرسیده، گفته است: این زبان «اَذْرَبیّه» نامیده می‎شود. (3/93) حمداللّه مستوفی در «نُزهه‎القلوب» (تألیف در740 ق./1339م.) زبان زنجان و مراغه و گشتاسفی را پهلوی ذکر می‎کند (صص62، 87، 93). تا قرن پنجم در همه‌ی مأخذی که از زبان آذربایجان یاد شده به جز بلاذری که یک کلمه از این زبان نقل کرده، بقیّه فقط اشاره به نام این زبان دارند و نمونه‎هایی از این زبان به دست داده نشده است. در نیمه‌ی اوّل قرن 5 ق/11م ابومنصور موفّق‎الدّین هروی در «الأبنیه عن حقائق‎الأدویه» کلمه‌ی «کلول» به معنی خُلّر را از این زبان نقل کرده (ص 91؛ کیا، 21) و بعد از او اسدی و شاگردانش که در آذربایجان می‎زیسته‎اند، در لغت فرس (تألیف در 458 ق/1066م) کلمات متعدّدی از زبان آذری نقل کرده‎اند (نک‍. لغت فرس، به کوشش عبّاس اقبال؛ نیز به کوشش فتح‎اللّه مجتبایی و علی‎اشرف صادقی، فهرست؛ کیا، آذریگان) در قرن 7 ق/13م یاقوت درباره‌ی آذری می‎گوید: «مردم آذربایجان زبانی دارند که آن را آذری (الاَذریه) می‎نامند. برای دیگران مفهوم نیست» (1/12).
قدیم‎ترین متنی که از زبان آذری باقی مانده دو قصیده است که در دستنویسی از «زینه‎المجالس» که به شماره 2051 در کتابخانه‌ی ایاصوفیه محفوظ است و در 730 ق/1330م به دست محمّدبن احمد سراج تبریزی نوشته شده، آمده است. یکی از این دو قصیده که در شکایت از روزگار است، به ظاهر به نام امیر مجیرالدّین یعقوب فرزند ملک عادل ابوبکر بن ایّوب از خاندان ایّوبیان جزیره (میا فارقین) است (نک‍. نسوی، 207-246) و در میان سال‌های 626 ـ 620 ق. /1223-1229م و به احتمال در شهر اخلاط سروده شده است و دارای 57 بیت است و قصیده‌ی دیگر 29 بیت دارد و برخی ویژگی‌های آوایی و دستوری و لغوی زبان آذری از آن‌ها مستفاد می‎شود (نک‍. ادیب توسی، 367 ـ 417).
نمونه‎های دیگری که از آذری در دست است عبارت است از:
1ـ چند واژه که در «روضات‎الجنان» حافظ حسین کربلایی از زبان بابامزید (655 ق/1257م) نقل شده.
2ـ حدود22 واژه در حواشی نسخه‎یی از کتاب البلغه اَبویعقوب کردی نیشابوری (تألیف در 668 ق/1269م، محفوظ در کتابخانه‌ی چستربیتی)، آمده که عبدالملک‎بن ابراهیم قفّالی تبریزی کاتب نسخه آن‌ها را در مقابل واژه‎های عربی و فارسی کتاب آورده است (خطابه‌ی چاپ نشدۀ مرحوم استاد مجتبی مینوی در ششمین کنگره‌ی تحقیقات ایرانی در تبریز در 1355ش).
3ـ یک غزل ملمّع آذری ـ فارسی در هفت بیت و یک تک بیت از هُمام تبریزی (636 ـ 714 ق. / 1238ـ1314م) (دیوان، 134).
4ـ یازده واژه در «صحاح‎الفُرس» هندوشاه نخجوانی.
5ـ یازده دوبیتی و سه جمله از شیخ‎صفی‎الدّین اردبیلی در «صفره‎الصّفایِ» ابن‎بزاز (تألیف در 760 ق./1358م) و «سلسله‎النّسب» صفویّه تألیف شیخ‎حسین از نواده‎های شیخ زاهد گیلانی معاصر شاه سلیمان صفوی (کسروی، 37 ـ 48؛ ذکاء، «یک دوبیتی آذری»، 384 ـ 385). این یازده دوبیتی با شرح و تفسیر عبدالکاظم معاصر شاه سلطان ‎حسین نیز آمده که مؤلّف، زبان آن‌ها را «راجی طالشی» خوانده است.
6ـ یک دوبیتی از بانو طالبه اردبیلی و یک دوبیتی از پیرچنگی خلخالی و عبارتی از بان علیشاه جوشگانی از معاصران شیخ‎صفی که باز در صفوّۀ‎الصّفا آمده است (کسروی 38ـ40).
7ـ جمله‎یی از گویش مردم تبریز و چهار کلمه از زبان آذربایجان در «نُزهه‎القلوب» (کسروی، 35؛ کیا، 12، 18).
8ـ قطعه‎ها یا غزل‌هایی در 9 و 7 و 6 بیت و نیز یازده دوبیتی از شاعری به نام «مهان کشفی» از بزرگ‌زادگان اردبیل معاصر شیخ‎صدرالدّین فرزند شیخ‎صفی. این اشعار در جُنگ‌ها نقل شده و یکی از دوبیتی‌ها در «مرصادالعبادِ» نجم‎الدّین رازی (ص 95) که قبل از زمان کشفی تألیف شده، آمده است. (کسروی، 57؛ ادیب توسی، 240-257).
9ـ هفت دوبیتی و قطعه‎یی در پنج بیت از شاعری به نام معالی و 2 دوبیتی از خلیفه صادق ـ خلیفه‌ی آستان صفویّه ـ که هردو به احتمال معاصر کشفی بوده‎اند. این اشعار در جُنگی که در طالش پیدا شده، آمده است (کسروی، 57).
10ـ پنج دوبیتی از شاعری به نام آدم در همان جنگِ طالش که دوتای آن‌ها از «مهان کشفی» است و یکی همان است که در مرصادالعباد آمده است.
11ـ پنج دوبیتی با عنوان «راجی» در جنگی که در خلخال پیدا شده، آمده است.
12ـ غزلی در 9 بیت و چهارده دوبیتی به گویش آذری تبریز از ابوعبداللّه شمس‎الدّین محمّد مغربی (749-809 ق./ 348-1406 م.)
13ـ هشت واژه از بان مردم تبریز در اختیارات بدیعی علی ‎بن حسین انصاری معروف به حاج‎زین‎العطّار (تألیف در 770 ق./ 1368م.).
14ـ یک جمله و یک دوبیتی آذری از زبان زنی عارفه به نام ماما عصمت اَسبُستی که در حدود 760 ـ820 ق/ 1358-1417م. در تبریز می‎زیسته است (روضات‎الجنان، 50/2).
15ـ جمله‎یی به گویش تبریزی از حاجی پیرحسن زهتاب خطاب به اسکندر قراقویونلو ـ قاتل پسرش ـ . (روضات‎الجنان 1/390).
16ـ 2 دوبیتی از عبدالقادر مراغی ـ موسیقی‌دان شهیر مراغه‌یی ـ. (دولت‎آبادی، 1007/2).
17ـ 2 غزل و یک ملمّع از بدرشروانی (789 ـ 854 ق. / 1387ـ1450 م.)، ملک‎الشّعرای شروانشاهان، به زبان «کنار ـ آب» (=کنار رود ارس) (ذکاء «درباره‌ی گویش کنار ـ آب»،76 ـ 80).
18ـ دوازده واژه در فرهنگ «تُحفه‎الأحبابِ» اوبهی (تألیف در 933 ق./1526م.) که بعضی از آن‌ها تکرار واژه‎هایی است که در لغت فرس آمده است.
19ـ یک دوبیتی از «یعقوب اردبیلی» که در هفت‌اقلیم (تألیف در 996 ـ 1002 ق./ 1587-1593م) آمده و حاوی مطالب گوناگونی از زبان زنان و مردان تبریز در آن روزگار است (نوابی، جم‍.). زبان این رساله از سایر آثار بازمانده‌ی آذری به فارسی دری نزدیک‌تر است.
از سده‌ی یازدهم به این سوی، بیش از دو عبارت و چند واژه در نوشته‎ها و فرهنگ‌ها دیده نشده است. از آن جمله است: فرهنگ جهانگیری که دو واژه «سیکیل» (= زگیل) و «مله» را آورده و فرهنگ سروری یا مجمع‎الفرس که واژه‎های فرهنگ‌های سده‎های قبل است. همچنین در «مجمع‎الأمثال» محمّدعلی هله رودی که در 1049ق./ 1639 م. نوشته شده دو عبارت به گویش مردم تبریز آمده که یکی گفتگویی است میان یک قاضی و مردی تبریزی و دیگری سخنانی است از زبان یک تبریزی که می‎خواستند او را به دار کشند. در برهان قاطع نیز 9 واژه‌ی آذری آمده که بعضی از آن‌ها تکراری است.
***
پس از یورش‌های امیرتیمور گورَکانی به ایران و نفوذ و تسلّط سلسله‎های قراقویونلو 810 ـ 872 ق./ 8 ـ 1407ـ 8 ـ 1467م.) و آق‎قویونلو (872 ـ 908 ق/1468ـ 1502) در آذربایجان، زبان آذری بزرگ‎ترین آسیب‌ها را دید و در برابر زبان ترکی قبایل تاتار (غُز یا اوغوز) و اوشار (افشار) و گوگ‎دولاق که در اطراف شهرهای آذربایجان مستقر شده بودند، به مرور عقب‎نشینی کرد و تنها در تعدادی از روستاهای دوردست و در پناه کوهپایه‎ها باقی ماند. به ویژه در دوره‌ی صفویّه به سبب چیرگی و انبوهی تیره‎های تُرک شیعه که هواخواه خاندان صفوی بودند و بیشتر کارهای سیاسی و دولتی و لشکری با زبان ترکی انجام می‎گرفت و مردم مجبور بودند زبان ترکی را فرابگیرند، آذری رفته‎رفته جای خود را به زبان فرمانروایان داد تا جایی که در اواخر قرن یازدهم، ترکی در تمام شهرهای بزرگ آذربایجان زبان مادری آذربایجانیان شد.
استقرار تُرکی در آذربایجان به اندازه‎یی فراگیر بود که بعضی از نویسندگان دوره‎های اخیر در معنی کلمه‌ی «آذری» دچار اشتباه شدند و تصوّر کردند که منظور از آذری در کتاب‌های قدیم عربی و فارسی، زبان تُرکی کنونی آذربایجان است. به ظاهر نخستین کسی که آذری را به این معنی گرفته، «میرزا کاظم ‎بیک دربندی» است که در کتاب خود به نام «گرامر عمومی زبان ترکی ـ تاتاری» که در 1255ق/1839م در شهر غازان به چاپ رسیده، «آذری» را به معنی تُرکی به کار برده است (نک‍. اسلام آنسیکلوپدیسی. (نویسندگان «نامه‌ی دانشوران» نیز هنگام نقل داستان خطیب تبریزی و همشهری خود «آذربیه» را به معنی ترکی گرفته‎اند. پس از چاپ رساله‌ی احمد کسروی به نام «آذری یا زبان باستان آذربایگان» در1340ش. که این شُبهه برطرف گردید و از آن تاریخ آذری به معنی قدیمی آن به کار رفت.
چنانکه اشاره شد، زبان آذری به کلّی از آذربایجان رَخت بر نبست و امروزه در پاره‎یی از مناطق هنوز به آذری تکلّم می‎شود. این مناطق از شمال به جنوب عبارتند از:
1ـ کرینگان از دهات دیزمار خاوری از بخش وَزْرقان شهرستان اهر2ـ کِلاسور و خوینه‎رود از دهات بخش کلیبر شهرستان اهر3ـ گَلین قَیه از دهات هَرزَند از بخش زنوز شهرستان مرند4ـ هنبران از بخش نَمین شهرستان اردبیل 5ـ بیشتر دهات بخش شاهرود خلخال 6ـ تعدادی از روستاهای طارم علیا 7ـ روستاهای اطراف رامند در جنوب و جنوب غربی قزوین 8 ـ تالش از اللّه بخش محلّه و شاندرمن در جنوب تا تالشِ شوروی (دانشنامه‌ی ایران و اسلام).
به‎طوری که سالمندان آذربایجان اشهار می‎دارند در گذشته‎یی بسیار نزدیک در مناق بیشتری به آذری صحبت می‎شده است. از جمله مردم اسکو و لیقوان و پیرامون آن تا حدود صد سال پیش به همین زبان تکلّم می‎کرده‎اند، همچنین در اقلید (آن سوی ارس) به تاتی سخن می‎گفته‎اند.
اشتراک گویش‌های مناطق یاد شده در یک دسته از ویژگی‌های آوایی و صرفی و نحوی وابستگی آن‌ها را با شاخه‌ی معیّنی از زبان‌های ایرانی شمال غربی مسلّم می‎سازد. این شاخه را می‎توان زبان مادی نامید (دانشنامه‌ی ایران و اسلام).

سرچشمه:
ابن‎حوقل، ابوالقاسم‎بن حوقل، صوره‎الأرض، بیروت، دارمکتبه‎الحیاه، 1979م
ابن ندیم، محمّدبن اسحاق، فهرست، ترجمه‌ی رضا تجدّد، تهران، ابن‎سینا، 1346ش.
ادیب توسی، محمّد امین، دو قصیده به دو لهجه‌ی نیمه آذری، نشریّه‌ی دانشکده‌ی ادبیّات تبریز، س دهم، شم‍.4، 1337ش.
اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، المسالک والممالک، لیدن، 1927م.
بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح‎البُلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1366م.
خوارزمی، محمّدبن احمد، مفاتیح‎العلوم، ترجمه‌ی حسین خدیوجم، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362.
دانشنامه‌ی ایران و اسلام.
دولت‎آبادی، عزیز، سخنوران آذربایجان، تبریز، مؤسّسه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران، 1357ش.
ذکاء، یحیی، درباره‌ی گویش کنار ـ آب، ایران‎نامه، س 5، شم‍. 1، (پاییز 1365ش.).
همو، یک دو بیتی آذری، دانش، س 3، شم‍. 7، (مرداد 1332ش.).
رازی، نجم‎الدّین، مرصادالعباد، به‌کوشش محمّدامین ریاحی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352ش.
رضازادۀ ملک، رحیم، گویش آذری، تهران، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352ش.
سمعانی، عبدالکریم‎بن محمّد، الأنساب، حیدرآباد دکن،1383ق/1963م.
طهماسبی، طغرل، عبدالقادر مراغی معلّم ثالث، مراغه، آوای‌راد، 1387 ش.
کربلایی، حافظ حسین، روضات‎الجنان، به کوشش جعفر سلطان القرایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش.
کیا، صادق، آذریگان، تهران، 1354ش؛ محمّد عبدالکاظم، صفوه‎الآثار فی اخبارالأخیار، دانشکده‌ی ادبیّات تهران، نسخه‎های خطّی، 349/1.
مستوفی، حمداللّه، نزهه‎القلوب، به کوشش گای لسترنج، لیدن، 1913م.
مسعودی، ابوالحسن علی‎بن حسین، التّنبیه والاشراف ترجمه‌ی ابوالقاسم پاینده، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
مقدّسی محمّدبن احمد، أحسن‎التّقاسیم، لیدن، 1906م.
نامه‌ی‌ دانشوران، قم، دارالفکر، 1338ش.
نخجوانی، محمّدبن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341ش.
نوایی، ماهیار، زبان مردم تبریز در پایان سده‌ی دهم و یازدهم، نشریّه‌ی دانشکده‌ی ادبیّات تبریز، س 9، شم‍. 3 (پاییز 1336ش.)، صص 221ـ232، شم‍. 4 (زمستان 1336ش)، صص 396 ـ426.
هروی، ابومنصور علی، الأبنیه عن حقایق‎الأدویه، به کوشش احمد بهمنیار، دانشگاه تهران، 1346ش.
یاقوت حموی، ابوعبداللّه، معجم‎البلدان، بیروت، دارصادر، 1374ق/1955م، ج 1.
یعقوبی، احمدبن ابی‌یعقوب، البلدان، ترجمه‌ی محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356ش.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مراغه . [ م َ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ) غلتیدن . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). غلتیدن بود به پهنا. (نسخه ای از لغت فرس ) (اوبهی ). غلطیدن عموما...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . در 12هزارگزی شمال نوبران ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع ...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) مراغه شهری است بزرگ و خرم و با نعمت و آبهای روان و باغهای خرم یکی باره داشت محکم ، پسر بوساج ویران کرد. (حدو...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش شهرستان مهاباد، در 29/5هزارگزی جنوب غربی مهاباد و 13هزارگزی غربی راه مهاباد به ...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 12هزارگزی شمال غربی میان آباد و یکهزارگزی غرب راه بج...
شهرستان مراغه در جنوب غربی استان آذربایجان شرقی در مشرق، دریاچه ارومیه بر دامنه کوه سهند قرار گرفته که از شمال به شهرستان تبریز و از شرق به شهرستان هش...
مراغه زن . [ م َ غ َ/ غ ِ زَ ] (نف مرکب ) غلت زننده . غلطنده : تا به زیر زمانه ٔ کهن است نفس در آرزو مراغه زن است .سنائی .
مراغه گر. [ م َ غ َ / غ ِ گ َ ] (ص مرکب ) غلطنده . غلت زننده : بودم دوان چو گور به دشت فساد و فسق تازنده و مراغه گر و بارناپذیر.سوزنی .
مراغه زدن . [ م َ غ َ / غ ِ زَ دَ ](مص مرکب ) خرغلت زدن . خرغلط زدن . تمرغ : خصمانت مراغه می زننداندر خوی هر چند که بی مرند در تبریزند.؟
مراغه کردن . [ م َ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلط زدن . غلتیدن در خاک . خرغلت زدن . به پهنا در خاک غلت زدن . غلت و وا غلت زدن : چون مراغ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۳/۰۷/۲۹ Iran
3
1

١- اوئیش/آوائیس (شهر آب صاف و درخشان) یا اوئیش تیش (دارنده آب درخشان) مطابق ناحیه رود صافی یعنی رودخانه شهر مراغه است. ٢- افرازها رود به معنی دارای رستنی های بلند و یا دارای رود فروزنده و روشن است. ٣- اَمدادها رود (اَمَ- دادیها رود) به معنی رستنی نیرومند آفریده یا رود نیرومند آفریده شده است. ٤- آمُل یا آموی ( منسوب به نیرومند و بلند) است که در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران زادگاه زرتشت در آذربایجان در سمت کوه سهند به شمار رفته است. ٥- در وندیداد در مورد ایرانویج- که در عهد ساسانی با کوه سهند و ناحیه مراغه مطابقت داده میشده است- از صفت اَژی رئوئیذیتَه (رستنی های فراخ) استفاده شده ولی آن به سهو به دارنده مار بزرگ آبی تفسیر شده است. در مجموع از اینجا معلوم میشود که نام مراغه از مَرِغَ اوستایی به معنی چمن زار و مرغزار گرفته شده است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.