مراغه
نویسه گردانی:
MRʼḠH
مراغه و زبان آذری
طغرل طهماسبی
یکی از مصطلحات و معانی غلط که وارد فرهنگهای لغت نیز شده است، نام «مراغه» میباشد که با کمال تعجّب بزرگانی چون: علّامه دهخدا و دکتر معین نیز این راه را به خطا پیمودهاند.
در فرهنگ فارسی معین، ذیل کلمهی «مراغه» میخوانیم: «به خاک غلتیدن، ... و مراغه فقط اسم مکان یعنی: محلّ غلتیدن آمده»؛ در حالی که کسانی چون دکتر معین تنها به ریشهی عربی واژه دقیق شدهاند و این معنی را در زبان عربی از بابِ تفعیل (تمریغ) و تفعّل (تمرّغ) استخراج نمودهاند ... لکن نام شهر مراغه خیلی پیشتر از حملهی مغول و ورود زبان عربی به ایران استعمال میشده است:
آرای مشهور:
ـ بطلِمیوس(قلوذی) ـ منجّم و جغرافیدان معروف یونانی ـ نام دریاچهی اورمیه را به سبب نزدیکیاش به شهر مراغه، «مارگیانه» آورده است که هر زبانناشناسی پی به ریشهی باستانی نام مراغه میبرد. چه، در لغت یونانی، حرف «غ» مصطلح نبوده و به جای آن از حرف «گ» استفاده میشده است.
ـ واژهی «راغ» در فارسی به معنی دشت آمده است و این درحالی است که کتب پهلوی، شهر «رغه»ی آذربایجان را بر روی دشتی نمایش میدهند که بر روی کوهپایهی کوه سهند قرار گرفته است. با توجّه به این نکته، نام مراغه به معنی: رغهی بزرگ (دشت وسیع) بوده است.
ـ به نوشتهی دیاکونوف قبل از ورود و اسکان مادها در این ناحیه، دولت «مانْنا» در حدود سال ۷۱۵ قبل از میلاد در این سرزمین حکومت داشتهاند که به نام ایالت «اوئیشدیش» نامیده میشد. (رجوع شود به: تاریخ ماد، ا.م دیاکونوف، ترجمهی کریم کشاورز، ص۲۰۲).
ـ با تحقیقات و بررسیهای به عمل آمده توسّط احمدکسروی در مورد مراغه، میبینیم که: نام قدیمی مراغه «مراوا» یا «ماراوا» یا «ماداوا» بوده است و از آن جهت میتوان آنجا را جایگاه قوم ماد دانست و قدمت شهر مراغه را به دورهی مادها نسبت داد. در زمان اشکانیان نیز مدّتی پایتخت آذربایجان، در ۲۵ فرسنگی جنوب شرقی دریاچهی چیچست (اورمیه) شهری به نام «فرسپا» بوده است.
ـ جی ویلسون، مؤلّف کتاب «عادتها و زندگی ایرانیان»، که با پیشینهی تاریخی شهر مراغه به خوبی آشنا بوده است، واژهی مراغه را برداشتی از نام یک اُسقفِ مشهور نَسطوری میداند به نام «ماراغا».
ـ ژاک دومرگان ـ باستانشناس مشهور فرانسوی ـ نام قدیم مراغه را «اِندادهَهرود» آورده است.
ـ مارکآنتوان (آنتونیوس) ـ پسرعمو و سردار قیصر روم که در تقسیم مستملکات، مشرق نصیب وی شد ـ در سال ۳۶ ق.م. هنگام ذکر حوادثی که در زمان پارتیها در این منطقه رخ داده، از این منطقه به نام «فرائته» یاد میکند.
ـ حمدالله مستوفی در کتاب «نزهةالقلوب» (سال۷۴۰ ه.ق.) آورده: مراغه از اقلیم چهارم است و تومانش چهار شهر: مراغه، دهخوارقان، بسوی و نیلان میباشد. (تومان، اصطلاحی است آذری، که در زمانهای بعد از مغول نیز رایج بوده و هم معنی با ولایت یا شهرستان برای مشخّص کردن حدود و ثغور واحدهای جغرافیایی بهکار میرفته است).
***
تا پیش از هجوم ترکان و سلجوقیان در اوایل قرن پنجم هجری، مردم مراغه دارای مذهب شافعی بودند، ولی با تسلّط ترکان، مذهبِ حنفی را که با خود از شرق ایران آورده بودند، در این ناحیه ترویج دادند تا اینکه پس از ظهور شاه اسماعیل صفوی، اهالی مراغه نیز تحت تأثیر مذهب شیعه قرار گرفتند.
دکتر حسینقلی کاتبی در «زبانهای باستانی آذربایجان»، (ص۱۳) آورده: «قوم ماد از نژاد آریایی، همراه اقوام دیگر این نژاد، همچون پارس و پارت، در هزارهی دوم پیش از میلاد به فلات ایران مهاجرت کردند و منطقهی شمال غرب آن را برای سکونت اختیار نمودند. این قوم به زبان مادی، از ریشهی آریایی سخن میگفتند و آن را در نوشتن نیز به کار میبردند.
مورّخان باستانی و پژوهشگران ایرانی معتقدند که: زبانهای اقوام آریایی همگون یا بسیار نزدیک به هم بوده است. «استرابون» (۶۳ ق.م. تا۱۹م.) ـ مورّخ و جغرافیدان یونانی ـ پس از سفر به ایران و تماس با اقوام ایرانی، اظهار عقیده کرده است که مادها و پارسها زبان یکدیگر را میفهمیدند و زبانهای مادی و پارسی و سکایی همسان بودند. «دارمستتر» (۱۸۴۹ تا ۱۸۹۴م.) ـ ایرانشناس فرانسوی ـ که دربارهی مباحث لغات و دستور زبانهای ایرانی دو جلد کتاب تألیف کرده و تتبّعاتی هم در زبان اوستا نموده، عقیده دارد که اوستا ـ کتاب دینی زردشت ـ در زمان مادها و به زبان مادی نوشته شده است و زبان کردی، مشتق از زبان مادی میباشد.
زبان مردم مراغه، همانند مردم آن، از دیرباز با زبان و نژاد سایر اقوام ایرانی از یک ریشه بوده است.
واژهها و نامهایی که از زبان مادی به جا مانده، همریشه بودن آن زبان را با سایر زبانهای ایرانی و هند و اروپایی ثابت میکند. ابنندیم (میر: ۳۷۸ ه.ق.) در «الفهرست» از قول عبدالله بن مقفّع (روزبه پارسی، مترجم کِلیله و دمنه از پهلوی به عربی)، زبان آذربایجان را فهلویه (پهلوی) دانسته و میگوید: عبدالله بن مقفّع گفت: زبانهای ایران عبارتاند از: پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. زبان پهلوی، منسوب به پهله است و این، نام پنج ولایت است که عبارتاند از: اصفـهان، ری، هِمدان، ماهنهاوند و آذربایجان.
نخستین خبر تاریخی که از پیشینهی زبان پارسی در آذربایجان پس از استیلای تازیان داریم، مطلبی است که در «تاریخ الأمم و الملوک» تألیف ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (میر: ۲۳۵ه.ق.) داریم و جالب است که محلّ اتّفاق آن نیز شهر مراغه میباشد. در این کتاب که معروف به تاریخ طبری و ترجمهی آن موسوم به تاریخ بلعمی است، چنین آمده که: محمّد بن البعیث از رجالِ دورهی عبّاسی، حکومت شهر مراغه را در زمان معتصم عبّاسی (۲۱۸ـ۲۲۷ه.ق.) و پسرش متوکّل (۲۳۲ـ۲۴۷ه.ق.) داشت. وی در سال۲۳۵ ه.ق. سر به طغیان نهاد و مورد غضب خلیفه قرار گرفت و به زندان افتاد. محمّد مردی شجاع و ادیب بود. آثار شعری فارسی وی زبانزد مردم بوده و جماعتی از بزرگان مراغه اشعار وی را میخواندند و از ادب و شجاعتِ وی یاد میکردند که راوی به طبری مورّخ نقل کرده است. (جزءِ سابع، چاپ قاهره، ۱۳۵۸ق.، ص۳۵۴).
حمدالله مستوفی قزوینی نیز در «نُزهةالقلوب» (چاپ لیدن، ۱۹۱۳م.)، که در سال ۷۴۰ ق. تألیف شده، به وجود زبان پهلوی در آذربایجان اشاره میکند و میگوید: مردمش سفیدچهره و تُرکوش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی. و زبان آنها پهلوی معرب یا پهلوی مغیر است؛ از آن، مردم زنگان پهلوی راست است و زبان مردم گشتاسفی (ولایتی در جنوب شهر باکو) پهلـوی بازبسته به جیلانی است.
پروفسور آرتور کریستنسن ـ ایرانشناس شهیر دانمارکی ـ آورده: زبان پهلوی در دورهی اشکانیان و ساسانیان زبان رسمی ایران بوده که آذربایجان، بخشی از سرزمینهای شمالی آن را به نام ماد صغیر تشکیل میداده. زبان حقیقی پهلوی، زبانِ آذربایجان بوده.
یاقوت حموی ـ جغرافیدان بزرگ اسلامی ـ زبان آذربایجان را آذری میداند. این مطلب نیز بر کسی پوشیده نیست که زبان آذری با زبان تُرکی (چنانکه در پی خواهد آمد) از یک ریشه و اصل نیست. مسعودی ـ دیگر دانشمند نامی اسلام ـ از پیوستگی آذری و پارسی به تفضیل سخن میراند و میگوید: مردم آذربایجان از ملل فُرس(ایران) هستنـد و آذری در ردیف فهلوی، و دری از لغاتِ فرس (= لهجههای ایرانی) شمرده میشود. ابنحوقل و مقدّسی، زبان مردم آذربایجان را فارسی خواندهاند. پس ترکی که خود زبانی مستقل و جدا از دیگر زبانهاست، هیچ ارتباطی با آذری ندارد. امّا پس از حملهی سلجوقیانِ ترکزبان و مغولهایِ ترکزبان به ایران، تشکیل حکومتِ صفویهی ترکزبان و پیدایش عثمـانیها در ایران بود که تُرکی به آذربایجان راه یافت و رواج پیدا کرد و با آذری آمیختهشد.
پس زبان مردم آذربایجان و مراغه تا سال ۷۴۰ ه.ق. که سال تألیف کتاب «نُزهَة القُلوب» است، آذری بوده و این زبان خود شعبه یا شاخهیی از زبان فارسی بهشمار میرفته است؛ امّا زبانی که امروزه بین مردم آذربایجان و مراغه رایج و معمول است و به ترکی آذربایجانی معروف، زبانی است آمیخته از واژههای آذری، فارسی، عربی و ترکی... !
آذری
آذَری (منسوب به آذربایجان) نام زبان پیشین آذربایجان که شاخهیی از زبانهای ایرانی غربی است و در زبان عربی به شکل «اَذَرِیّ» و «اَذْرِیّ» تلفّظ میشود. در عربی، صفت منسوب به آذربایجان به شکل «اَذْرَبیّ» و «اَذْرَبیجیّ» نیز گفته میشود که از «اَزْرَبیجان» گرفته شده که تلفّظ کلمهی «آذربایجان» در زبان عربی است. این زبان در نوشتههای عربی و فارسی، علاوه بر آذری و صورتهای دیگر آن، فهلوی، پهلوی، رازی، راژی، راجی و شهری نیز نامیده شده است. تا آنجا که اطّلاع داریم این لهجه ـ که طبعاً در مناطق مختلف آذربایجان گویشها و گونههای مختلف داشته ـ از بعد از اسلام تا حدود قرن 11ق/17م در آذربایجان رایج بوده و هنوز نیز بقایایی از آن با نام «تاتی» در برخی از روستاها متداول است. تعلّق زبان پیشین آذربایجان به زبانهای ایرانی در مناع مختلف اسلامی تصریح شده است. قدیمترین منبع در اینباره قول «ابنمقفّع» (142 ق/759 م) است که در «الفهرست» ابنندیم نقل شده است (ص 22). به گفتهی ابنمقفّع زبان مردم آذربایجان پهلوی (الفهلویه) است منسوب به پهله (فهله)، یعنی: سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماهنهاوند و آذربایجان بوده است. همین گفته را حمزه اصفهانی (به نقل یاقوت، 3/925) و خوارزمی (ص 112) نیز نقل کردهاند. مورّخ دیگری که به این زبان بدون ذکر نام آن اشاره کرده، «بلاذری» است که کلمهی «حسان» به معنی «حائر» یعنی منزل و کاروانسرا را از کلام اهل آذربایجان نقل کرده است. (ص 328)؛ این کلمه همان کلمهی «خان» به معنی کاروانسراست که در متون فارسی به کار رفته است. امّا دومین مؤلّفی که بعد از ابنمقفّع از کلمهی آذری یاد کرده یعقوبی است که کتاب خود را در 278 ق. /891 م. تألیف نموده است. این مؤلّف، آذری (آذریّه) را به عنوان صفت در مورد مردم آذربایجان به کار برده است (ص 46-47). مؤلّف دیگری که از زبان آذری نام برده، مسعودی (346 ق/957 م) است که در 314 ق/926 از تبریز دیدار کرده است. این مؤلّف از میان زبانها، ایرانی پهلوی، دری و آذری را ذکر کرده است (ص 74) که به ظاهر در نظر او مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی بودهاند. پس از مسعودی، حمزه اصفهانی (بعد از350 ق/961م) است که به نقل از یک ایرانی نومسلمان به نام «زرتشت بن آذرخور» معروف به ابوجعفر محمّد بن مؤبد متوکّلی در میان زبانهای پنجگانهی ایرانی از زبان پهلوی یاد میکند و آن را منسوب به پهله میداند که شامل پنج شهر: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است (ص 23). مؤلّف دیگری که بعد از حمزه اصفهانی از زبان آذربایجان و ایرانی بودن آن سخن گفته است، «ابواسحاق ابراهیم اصطخری» است که کتاب خود ـ المسالک والممالک ـ را در پایان نیمهی اوّل قرن 4 ق/10م نوشته است. اصطخری به صراحت زبان مردم آذربایجان و ارمنستان (به جز دبیل و پیرامون آن) و ارّان را «ایرانی» (الفارسیه) ذکر میکند و زبان مردم «بردعه» را ارّانی میداند (صص 191-192). مؤلّف بعدی، ابوالقاسم محمّد بن حوقل (بعد از 378 ق/988 م) است که اساس مطالب خود را از اصطخری گرفته و دربارهی زبان مردم آذربایجان و ارمنستان و زبان مردم بردعه همان مطالب اصطخری را تکرار کرده است (ص 299). «ابوعبداللّه بَشّاری مقدّسی» مؤلّف دیگری است که در قرن 4 ق./10 م. از زبان مردم آذربایجان سخن گفته است. وی در سخن از اقلیم رِحاب که در نوشتهی او شامل: آذربایجان و اران و ارمنستان میشود، میگوید: زبانشان خوب نیست و فارسی آنها مفهوم است و در حروف به فارسی خراسانی شبیه است (ص 378) و در جای دیگر میگوید: زبان آذربایجان بعضی دری است و بعضی منغلق (یعنی پیچیده) که به ظاهر غرضش تمیز میان زبان عام رسمی (فارسی دری) و گویشهای محلّی است (دانشنامهی ایران و اسلام).
داستانی که سمعانی (ذیل تنوخی) دربارهی ابوزکریّا خطیب تبریزی (502 ق/1109م) و استادش ابوالعلاء معرّی آورده، مؤید رواج زبان آذری در آذربایجان در قرن 5 ق./11 م. است. بر اساس این داستان روزی خطیب تبریزی در معرّهالنعمان در مسجد نزد استاد خود بوده که یکی از همشهریان او به مسجد وارد شده است. خطیب با زبان خود با او صحبت کرده و سپس که استادش دربارهی این زبان از او پرسیده، گفته است: این زبان «اَذْرَبیّه» نامیده میشود. (3/93) حمداللّه مستوفی در «نُزههالقلوب» (تألیف در740 ق./1339م.) زبان زنجان و مراغه و گشتاسفی را پهلوی ذکر میکند (صص62، 87، 93). تا قرن پنجم در همهی مأخذی که از زبان آذربایجان یاد شده به جز بلاذری که یک کلمه از این زبان نقل کرده، بقیّه فقط اشاره به نام این زبان دارند و نمونههایی از این زبان به دست داده نشده است. در نیمهی اوّل قرن 5 ق/11م ابومنصور موفّقالدّین هروی در «الأبنیه عن حقائقالأدویه» کلمهی «کلول» به معنی خُلّر را از این زبان نقل کرده (ص 91؛ کیا، 21) و بعد از او اسدی و شاگردانش که در آذربایجان میزیستهاند، در لغت فرس (تألیف در 458 ق/1066م) کلمات متعدّدی از زبان آذری نقل کردهاند (نک. لغت فرس، به کوشش عبّاس اقبال؛ نیز به کوشش فتحاللّه مجتبایی و علیاشرف صادقی، فهرست؛ کیا، آذریگان) در قرن 7 ق/13م یاقوت دربارهی آذری میگوید: «مردم آذربایجان زبانی دارند که آن را آذری (الاَذریه) مینامند. برای دیگران مفهوم نیست» (1/12).
قدیمترین متنی که از زبان آذری باقی مانده دو قصیده است که در دستنویسی از «زینهالمجالس» که به شماره 2051 در کتابخانهی ایاصوفیه محفوظ است و در 730 ق/1330م به دست محمّدبن احمد سراج تبریزی نوشته شده، آمده است. یکی از این دو قصیده که در شکایت از روزگار است، به ظاهر به نام امیر مجیرالدّین یعقوب فرزند ملک عادل ابوبکر بن ایّوب از خاندان ایّوبیان جزیره (میا فارقین) است (نک. نسوی، 207-246) و در میان سالهای 626 ـ 620 ق. /1223-1229م و به احتمال در شهر اخلاط سروده شده است و دارای 57 بیت است و قصیدهی دیگر 29 بیت دارد و برخی ویژگیهای آوایی و دستوری و لغوی زبان آذری از آنها مستفاد میشود (نک. ادیب توسی، 367 ـ 417).
نمونههای دیگری که از آذری در دست است عبارت است از:
1ـ چند واژه که در «روضاتالجنان» حافظ حسین کربلایی از زبان بابامزید (655 ق/1257م) نقل شده.
2ـ حدود22 واژه در حواشی نسخهیی از کتاب البلغه اَبویعقوب کردی نیشابوری (تألیف در 668 ق/1269م، محفوظ در کتابخانهی چستربیتی)، آمده که عبدالملکبن ابراهیم قفّالی تبریزی کاتب نسخه آنها را در مقابل واژههای عربی و فارسی کتاب آورده است (خطابهی چاپ نشدۀ مرحوم استاد مجتبی مینوی در ششمین کنگرهی تحقیقات ایرانی در تبریز در 1355ش).
3ـ یک غزل ملمّع آذری ـ فارسی در هفت بیت و یک تک بیت از هُمام تبریزی (636 ـ 714 ق. / 1238ـ1314م) (دیوان، 134).
4ـ یازده واژه در «صحاحالفُرس» هندوشاه نخجوانی.
5ـ یازده دوبیتی و سه جمله از شیخصفیالدّین اردبیلی در «صفرهالصّفایِ» ابنبزاز (تألیف در 760 ق./1358م) و «سلسلهالنّسب» صفویّه تألیف شیخحسین از نوادههای شیخ زاهد گیلانی معاصر شاه سلیمان صفوی (کسروی، 37 ـ 48؛ ذکاء، «یک دوبیتی آذری»، 384 ـ 385). این یازده دوبیتی با شرح و تفسیر عبدالکاظم معاصر شاه سلطان حسین نیز آمده که مؤلّف، زبان آنها را «راجی طالشی» خوانده است.
6ـ یک دوبیتی از بانو طالبه اردبیلی و یک دوبیتی از پیرچنگی خلخالی و عبارتی از بان علیشاه جوشگانی از معاصران شیخصفی که باز در صفوّۀالصّفا آمده است (کسروی 38ـ40).
7ـ جملهیی از گویش مردم تبریز و چهار کلمه از زبان آذربایجان در «نُزههالقلوب» (کسروی، 35؛ کیا، 12، 18).
8ـ قطعهها یا غزلهایی در 9 و 7 و 6 بیت و نیز یازده دوبیتی از شاعری به نام «مهان کشفی» از بزرگزادگان اردبیل معاصر شیخصدرالدّین فرزند شیخصفی. این اشعار در جُنگها نقل شده و یکی از دوبیتیها در «مرصادالعبادِ» نجمالدّین رازی (ص 95) که قبل از زمان کشفی تألیف شده، آمده است. (کسروی، 57؛ ادیب توسی، 240-257).
9ـ هفت دوبیتی و قطعهیی در پنج بیت از شاعری به نام معالی و 2 دوبیتی از خلیفه صادق ـ خلیفهی آستان صفویّه ـ که هردو به احتمال معاصر کشفی بودهاند. این اشعار در جُنگی که در طالش پیدا شده، آمده است (کسروی، 57).
10ـ پنج دوبیتی از شاعری به نام آدم در همان جنگِ طالش که دوتای آنها از «مهان کشفی» است و یکی همان است که در مرصادالعباد آمده است.
11ـ پنج دوبیتی با عنوان «راجی» در جنگی که در خلخال پیدا شده، آمده است.
12ـ غزلی در 9 بیت و چهارده دوبیتی به گویش آذری تبریز از ابوعبداللّه شمسالدّین محمّد مغربی (749-809 ق./ 348-1406 م.)
13ـ هشت واژه از بان مردم تبریز در اختیارات بدیعی علی بن حسین انصاری معروف به حاجزینالعطّار (تألیف در 770 ق./ 1368م.).
14ـ یک جمله و یک دوبیتی آذری از زبان زنی عارفه به نام ماما عصمت اَسبُستی که در حدود 760 ـ820 ق/ 1358-1417م. در تبریز میزیسته است (روضاتالجنان، 50/2).
15ـ جملهیی به گویش تبریزی از حاجی پیرحسن زهتاب خطاب به اسکندر قراقویونلو ـ قاتل پسرش ـ . (روضاتالجنان 1/390).
16ـ 2 دوبیتی از عبدالقادر مراغی ـ موسیقیدان شهیر مراغهیی ـ. (دولتآبادی، 1007/2).
17ـ 2 غزل و یک ملمّع از بدرشروانی (789 ـ 854 ق. / 1387ـ1450 م.)، ملکالشّعرای شروانشاهان، به زبان «کنار ـ آب» (=کنار رود ارس) (ذکاء «دربارهی گویش کنار ـ آب»،76 ـ 80).
18ـ دوازده واژه در فرهنگ «تُحفهالأحبابِ» اوبهی (تألیف در 933 ق./1526م.) که بعضی از آنها تکرار واژههایی است که در لغت فرس آمده است.
19ـ یک دوبیتی از «یعقوب اردبیلی» که در هفتاقلیم (تألیف در 996 ـ 1002 ق./ 1587-1593م) آمده و حاوی مطالب گوناگونی از زبان زنان و مردان تبریز در آن روزگار است (نوابی، جم.). زبان این رساله از سایر آثار بازماندهی آذری به فارسی دری نزدیکتر است.
از سدهی یازدهم به این سوی، بیش از دو عبارت و چند واژه در نوشتهها و فرهنگها دیده نشده است. از آن جمله است: فرهنگ جهانگیری که دو واژه «سیکیل» (= زگیل) و «مله» را آورده و فرهنگ سروری یا مجمعالفرس که واژههای فرهنگهای سدههای قبل است. همچنین در «مجمعالأمثال» محمّدعلی هله رودی که در 1049ق./ 1639 م. نوشته شده دو عبارت به گویش مردم تبریز آمده که یکی گفتگویی است میان یک قاضی و مردی تبریزی و دیگری سخنانی است از زبان یک تبریزی که میخواستند او را به دار کشند. در برهان قاطع نیز 9 واژهی آذری آمده که بعضی از آنها تکراری است.
***
پس از یورشهای امیرتیمور گورَکانی به ایران و نفوذ و تسلّط سلسلههای قراقویونلو 810 ـ 872 ق./ 8 ـ 1407ـ 8 ـ 1467م.) و آققویونلو (872 ـ 908 ق/1468ـ 1502) در آذربایجان، زبان آذری بزرگترین آسیبها را دید و در برابر زبان ترکی قبایل تاتار (غُز یا اوغوز) و اوشار (افشار) و گوگدولاق که در اطراف شهرهای آذربایجان مستقر شده بودند، به مرور عقبنشینی کرد و تنها در تعدادی از روستاهای دوردست و در پناه کوهپایهها باقی ماند. به ویژه در دورهی صفویّه به سبب چیرگی و انبوهی تیرههای تُرک شیعه که هواخواه خاندان صفوی بودند و بیشتر کارهای سیاسی و دولتی و لشکری با زبان ترکی انجام میگرفت و مردم مجبور بودند زبان ترکی را فرابگیرند، آذری رفتهرفته جای خود را به زبان فرمانروایان داد تا جایی که در اواخر قرن یازدهم، ترکی در تمام شهرهای بزرگ آذربایجان زبان مادری آذربایجانیان شد.
استقرار تُرکی در آذربایجان به اندازهیی فراگیر بود که بعضی از نویسندگان دورههای اخیر در معنی کلمهی «آذری» دچار اشتباه شدند و تصوّر کردند که منظور از آذری در کتابهای قدیم عربی و فارسی، زبان تُرکی کنونی آذربایجان است. به ظاهر نخستین کسی که آذری را به این معنی گرفته، «میرزا کاظم بیک دربندی» است که در کتاب خود به نام «گرامر عمومی زبان ترکی ـ تاتاری» که در 1255ق/1839م در شهر غازان به چاپ رسیده، «آذری» را به معنی تُرکی به کار برده است (نک. اسلام آنسیکلوپدیسی. (نویسندگان «نامهی دانشوران» نیز هنگام نقل داستان خطیب تبریزی و همشهری خود «آذربیه» را به معنی ترکی گرفتهاند. پس از چاپ رسالهی احمد کسروی به نام «آذری یا زبان باستان آذربایگان» در1340ش. که این شُبهه برطرف گردید و از آن تاریخ آذری به معنی قدیمی آن به کار رفت.
چنانکه اشاره شد، زبان آذری به کلّی از آذربایجان رَخت بر نبست و امروزه در پارهیی از مناطق هنوز به آذری تکلّم میشود. این مناطق از شمال به جنوب عبارتند از:
1ـ کرینگان از دهات دیزمار خاوری از بخش وَزْرقان شهرستان اهر2ـ کِلاسور و خوینهرود از دهات بخش کلیبر شهرستان اهر3ـ گَلین قَیه از دهات هَرزَند از بخش زنوز شهرستان مرند4ـ هنبران از بخش نَمین شهرستان اردبیل 5ـ بیشتر دهات بخش شاهرود خلخال 6ـ تعدادی از روستاهای طارم علیا 7ـ روستاهای اطراف رامند در جنوب و جنوب غربی قزوین 8 ـ تالش از اللّه بخش محلّه و شاندرمن در جنوب تا تالشِ شوروی (دانشنامهی ایران و اسلام).
بهطوری که سالمندان آذربایجان اشهار میدارند در گذشتهیی بسیار نزدیک در مناق بیشتری به آذری صحبت میشده است. از جمله مردم اسکو و لیقوان و پیرامون آن تا حدود صد سال پیش به همین زبان تکلّم میکردهاند، همچنین در اقلید (آن سوی ارس) به تاتی سخن میگفتهاند.
اشتراک گویشهای مناطق یاد شده در یک دسته از ویژگیهای آوایی و صرفی و نحوی وابستگی آنها را با شاخهی معیّنی از زبانهای ایرانی شمال غربی مسلّم میسازد. این شاخه را میتوان زبان مادی نامید (دانشنامهی ایران و اسلام).
سرچشمه:
ابنحوقل، ابوالقاسمبن حوقل، صورهالأرض، بیروت، دارمکتبهالحیاه، 1979م
ابن ندیم، محمّدبن اسحاق، فهرست، ترجمهی رضا تجدّد، تهران، ابنسینا، 1346ش.
ادیب توسی، محمّد امین، دو قصیده به دو لهجهی نیمه آذری، نشریّهی دانشکدهی ادبیّات تبریز، س دهم، شم.4، 1337ش.
اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، المسالک والممالک، لیدن، 1927م.
بلاذری، احمدبن یحیی، فتوحالبُلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1366م.
خوارزمی، محمّدبن احمد، مفاتیحالعلوم، ترجمهی حسین خدیوجم، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1362.
دانشنامهی ایران و اسلام.
دولتآبادی، عزیز، سخنوران آذربایجان، تبریز، مؤسّسهی تاریخ و فرهنگ ایران، 1357ش.
ذکاء، یحیی، دربارهی گویش کنار ـ آب، ایراننامه، س 5، شم. 1، (پاییز 1365ش.).
همو، یک دو بیتی آذری، دانش، س 3، شم. 7، (مرداد 1332ش.).
رازی، نجمالدّین، مرصادالعباد، بهکوشش محمّدامین ریاحی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352ش.
رضازادۀ ملک، رحیم، گویش آذری، تهران، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352ش.
سمعانی، عبدالکریمبن محمّد، الأنساب، حیدرآباد دکن،1383ق/1963م.
طهماسبی، طغرل، عبدالقادر مراغی معلّم ثالث، مراغه، آوایراد، 1387 ش.
کربلایی، حافظ حسین، روضاتالجنان، به کوشش جعفر سلطان القرایی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش.
کیا، صادق، آذریگان، تهران، 1354ش؛ محمّد عبدالکاظم، صفوهالآثار فی اخبارالأخیار، دانشکدهی ادبیّات تهران، نسخههای خطّی، 349/1.
مستوفی، حمداللّه، نزههالقلوب، به کوشش گای لسترنج، لیدن، 1913م.
مسعودی، ابوالحسن علیبن حسین، التّنبیه والاشراف ترجمهی ابوالقاسم پاینده، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
مقدّسی محمّدبن احمد، أحسنالتّقاسیم، لیدن، 1906م.
نامهی دانشوران، قم، دارالفکر، 1338ش.
نخجوانی، محمّدبن هندوشاه، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1341ش.
نوایی، ماهیار، زبان مردم تبریز در پایان سدهی دهم و یازدهم، نشریّهی دانشکدهی ادبیّات تبریز، س 9، شم. 3 (پاییز 1336ش.)، صص 221ـ232، شم. 4 (زمستان 1336ش)، صص 396 ـ426.
هروی، ابومنصور علی، الأبنیه عن حقایقالأدویه، به کوشش احمد بهمنیار، دانشگاه تهران، 1346ش.
یاقوت حموی، ابوعبداللّه، معجمالبلدان، بیروت، دارصادر، 1374ق/1955م، ج 1.
یعقوبی، احمدبن ابییعقوب، البلدان، ترجمهی محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356ش.
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رصد خانه مراغه : بدین معناست که در زمان خواجه نصیرالدین طوسی در زمان حکومت ایلخانیان که در آن زمان به دست خواجه ساخته شد. در آن زمان برای رصد ستارگان ...
علی مراغه ای . [ ع َ ی ِ م َ غ َ ] (اِخ ) وی در ذی قعده ٔ سال 528 هَ . ق . با همدستی ابوعبیده محمد دهستانی ، آقسنقر حاکم مراغه را به قتل رساند...
نازکی مراغه ای . [ زُ ی ِ م َ غ َ ] (اِخ ) مؤلف دانشمندان آذربایجان به نقل از منتخب التواریخ آرد: از سخنوران قرن ششم هجری بوده ، اشعار ذی...
رکنالدین اوحدی اصفهانی مراغهای (۶۷۳–۱۵ رمضان ۷۳۸ قمری) عارف و شاعر پارسیگوی ایران در قرن هشتم هجری و اهل مراغه است. زندگینامه اوحدالدین بن حسین اص...
مراغه کردن. [ م َ غ َ / غ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلط زدن . غلتیدن در خاک . خرغلت زدن . به پهنا در خاک غلت زدن . غلت و وا غلت زدن : چون مراغه کند کسی بر...
مراغة. [ م َ غ َ ] (ع اِمص ) عمل به خاک غلطیدن . (لسان العرب از حواشی چهارمقاله ). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (از برهان قاطع). ...
مراغة. [ م َرْ را غ َ ] (ع ص )غلطنده . (ناظم الاطباء). متمرغ . (متن اللغة). خرغلت زننده . چارپائی که بر خاک غلطد و خود را در خاک مالد.
مراغة. [ م َ غ َ] (اِخ ) لقبی است که فرزدق یا اخطل شاعر به مادر جریر شاعر داده اند به قصد سب و توهین ، و جریر را ابن مراغة خوانده اند به معنی...
مراقة. [ م ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) موی و پشم برکنده از پوست . (منتهی الارب ). پشم و موی منتتف و برکنده ، یا خاص بدانچه که از پوست به هنگام دباغت ...