مراقة
نویسه گردانی:
MRʼQ
مراقة. [ م ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) موی و پشم برکنده از پوست . (منتهی الارب ). پشم و موی منتتف و برکنده ، یا خاص بدانچه که از پوست به هنگام دباغت برکنند. (از متن اللغة). || گیاه برکنده ٔ اندک جهت ستور. (منتهی الارب ). گیاه مختصری که برای گوسفند از زمین برکنند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و گفته اند: المراقة من النبات ما یشبع المال ؛ گیاه به مقداری که ستور را سیر کند. (از اقرب الموارد). || آنچه که از موی پس از شانه زدن فروریزد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
مراغة. [ م َ غ َ ] (ع اِمص ) عمل به خاک غلطیدن . (لسان العرب از حواشی چهارمقاله ). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (از برهان قاطع). ...
مراغة. [ م َرْ را غ َ ] (ع ص )غلطنده . (ناظم الاطباء). متمرغ . (متن اللغة). خرغلت زننده . چارپائی که بر خاک غلطد و خود را در خاک مالد.
مراغة. [ م َ غ َ] (اِخ ) لقبی است که فرزدق یا اخطل شاعر به مادر جریر شاعر داده اند به قصد سب و توهین ، و جریر را ابن مراغة خوانده اند به معنی...
مراغه . [ م َ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ) غلتیدن . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). غلتیدن بود به پهنا. (نسخه ای از لغت فرس ) (اوبهی ). غلطیدن عموما...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . در 12هزارگزی شمال نوبران ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع ...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) مراغه شهری است بزرگ و خرم و با نعمت و آبهای روان و باغهای خرم یکی باره داشت محکم ، پسر بوساج ویران کرد. (حدو...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش شهرستان مهاباد، در 29/5هزارگزی جنوب غربی مهاباد و 13هزارگزی غربی راه مهاباد به ...
مراغه . [ م َ غ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 12هزارگزی شمال غربی میان آباد و یکهزارگزی غرب راه بج...
شهرستان مراغه در جنوب غربی استان آذربایجان شرقی در مشرق، دریاچه ارومیه بر دامنه کوه سهند قرار گرفته که از شمال به شهرستان تبریز و از شرق به شهرستان هش...
مراغه و زبان آذری
طغرل طهماسبی
یکی از مصطلحات و معانی غلط که وارد فرهنگهای لغت نیز شده است، نام «مراغه» میباشد که با کمال ...