مرق
نویسه گردانی:
MRQ
مرق . [ م َ ] (ع مص ) فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). خوردنی بسیار در دیگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر کندن پشم پوست را،و یا دفن کردن آن را تا پشم و موی آن بریزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پشم از پوست که در پیرایه برده باشند بر کندن . (تاج المصادر بیهقی ). || با شتاب کسی را با نیزه زدن . || فضله انداختن پرنده . (اقرب الموارد). و رجوع به مروق شود.
واژه های همانند
۱۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بئر مرق . [ ب ِءْرِ م َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).
مرق کان . [ ] (اِخ ) (مرکان ) دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، واقع در 36هزارگزی جنوب غربی نوبران و 15هزارگزی راه ع...
مرغ . [ م َ ] (ع مص ) گیاه تر چریدن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). گیاه خوردن چهارپای . (تاج المصادر بیهقی ). خوردن چهارپای . (دهار). ||...
مرغ . [ م َ ] (ع اِ) آب دهان روان . (منتهی الارب ). آب دهان . (دهار). لعاب و آب دهان . سال مرغه ؛ آب دهان وی جاری گشت . (از اقرب الموارد). ...
مرغ . [ م َ ] ۞ (اِ) فریز است و آن نوعی ازسبزه باشد که حیوانات چرنده آن را به رغبت تمام خورند و آن زیاده از نیم شبر از زمین بلند نشود...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) نام شهری از هندوستان . نام این شهر در آثار منظوم فارسی غالباً با کشمیر و مای و کابل و دنبر (دنپر = دنپور) آمده است و بد...
مرغ . [ م َ ] (اِخ ) ظاهراًمرو باشد یعنی شهر معروف خراسان و این جز مرغی است که فردوسی با دنبر و مای می آورد که ظاهراً در هندوستان است . دلی...
مرغ . [ م ُ ] (اِ) ۞ مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای ...
مرغ . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أمرغ . رجوع به أمرغ شود. || ج ِ مَرغاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مرغاء شود.
مرغ . [ م ُرْ رَ ] (ع ص ) بِکارٌ مرغ ؛ شتران جوان کفک انداز از دهان ، و آن را مفرد نیست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).