مشک
نویسه گردانی:
MŠK
مشک . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح کشتی گیران ) فنی است از کشتی که دست راست حریف را با دست چپ گیرند و به گردن خود بکشند. پای راست او را با دست راست بگیرندو به گردن گیرند و از سر خود او را به زمین زنند.
واژه های همانند
۷۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
مشک در. [ م َ دَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جانوری است که مشک و خیک آب را پاره و سوراخ کند. (برهان ) (آنندراج ). جانوری که مشک آب را سوراخ کرد...
مشک رنگ . [ م ُ / م ِ رَ ] (ص مرکب ) سیاه و به رنگ مشک . (ناظم الاطباء) : بیامد شب و چادر مشک رنگ بپوشید تا کس نیاید به جنگ . فردوسی (شاهنامه...
مشک پاش . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک پاشنده . مشک ریز. مشک افشان . خوشبوی کننده : چرخ سدابی از لبش دوش فقع گشاد و گفت اینْت نسیم مشک پاش ای...
مشک بوم . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که زمینه و متن آن از مشک باشد. که عطربیز و خوشبوی باشد : گزارنده ٔ نقش دیبای روم کند نقش دیباچه را مشک بو...
مشک بید. [ م ُ / م ِ ] (اِ مرکب ) بیدمشک . (برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از هفده انواع بید که گل آن خوشبوی باشدآنچه بعضی شاعران مشک بید بم...
مشک بیز. [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک افشان . مشک بیزنده . غربال کننده ٔ مشک . کنایه از هر چیز خوب با رائحه ٔ مطبوع : بزان بادش از زلفک مشک بیز...
تخت مشک . [ ت َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن در بخش سرولایت شهرستان نیشابور است که در دوهزارگزی جنوب باختری چکنه بالا قرار دارد. کوه...
مشک فام . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک رنگ و از صفات زلف معشوق است . (آنندراج ). سیاه و به رنگ مشک و زلف معشوق . (ناظم الاطباء). به رنگ و ...
مشک فیک . [ م ُ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامی که در کتول به مشک بید دهند. و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 194 و بیدمشک و مشک بید در همین لغت نامه ...
مشک سای . [ م ُ / م ِ ] (نف مرکب ) مشک ساینده . آنکه مشک را بساید. || کنایه از معطر و خوشبوی ، و خوشبوی سازنده اطراف و چیزها را : پریچهرگان پ...