مصدع
نویسه گردانی:
MṢDʽ
مصدع . [ م ِ دَ ] (ع اِ) پیکان پهن دراز. ج ، مصادع . || (ص ) بلیغ: خطیب مصدع ؛خطیبی بلیغ. || رسا: رجل مصدع ؛ مرد رسا در امور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
مصدع . [ م َ دَ ] (ع اِ) راه نرم در زمین درشت .ج ، مصادع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مصدع . [م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) گرفتار دردسر. (ناظم الاطباء).
مصدع . [ م ُ ص َدْ دِ ] (ع ص ) کسی که جداجدا می کند. (ناظم الاطباء). جداکننده . (غیاث ). || آنکه دردسر می رساند. (ناظم الاطباء). دردسررساننده . ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: اواماک avāmāk (مانوی با پسوند پهلوی آک)***فانکو آدینات 09163657861
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست: اواماک ژمن avāmāk-žamn (مانوی ـ سغدی)***فانکو آدینات 09163657861
مزاحم وقت کسی شدن، وقت کسی را تلف کردن
مسدع . [ م ِ دَ ] (ع ص ) به راه خود رونده یا هادی و دلیل و راه نما. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مصداء. [ م ُص َدْ دَءْ ] (ع ص ) درمی زنگ گرفته . (مهذب الاسماء).
مسداء. [ م َ ] (ع ص ) مستوی و هموار و زیبا: ساق ٌ مسداء. (از اقرب الموارد).
مسدع اوقات. املاءِ ناصحیح «مُصدّع اوقات». رجوع شود به مصدع.
زیر نویس: از ایرانیان و دوستداران گرانقدر زبان فارسی خواهشمند است که قدری دربارۀ ریشۀ ک...