معلق
نویسه گردانی:
MʽLQ
معلق . [ م َ ل َ ] (ع اِ) سوسمار خرد. ج ، معالق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || محل آویختگی . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
باغهای معلق . [ ی ِ م ُ ع َ ل ل َ ] (اِخ ) حدائق معلقه . نام باغهایی که بخت النصر پادشاه معروف بابل برای زن خود آمی تیس دختر هووخشتر شاه ...
کله معلق زدن .[ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سر رابر زمین گذاشتن و معلق زدن . (فرهنگ فارسی معین ). سربر زمین نهادن و پا...
کله معلق شدن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )با سر به زمین افتادن . وارونه شدن . معلق شدن با سر.و رجوع به کله معلق و ...
کله معلق خوردن . [ ک َل ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) با سر بر زمین خوردن . با کله بر زمین افتادن .
مالق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) ماله ٔ زمین . (دهار). ماله که بدان زمین کشت راهموار و برابر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مأخوذ از فارسی ، ماله ا...
مالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رجل مالغ، مرد تباه کار فاسق . ج ، مُلاّغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تباه کار فاسق . (آنندراج ).