منصوب . [ م َ ] (ع ص ) بر پای کرده شده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر پای کرده و افراخته و بلندشده و نصب شده و نشانده شده . ج ، مناصیب . (ناظم الاطباء). برپاداشته . ایستادانیده . افراشته . برافراخته . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: آن تاج سر ملت والا عضد دولت
منصوب بدو رایت منصور به او لشکر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 281).
|| مأمورگشته و مقررشده و معین شده و نامزدشده . (ناظم الاطباء). به کاری داشته شده . گمارده . گماشته شده . مقابل معزول . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
منصوب شدن ؛ گمارده شدن . مأمور شدن . معین شدن .
-
منصوب کردن ؛ گماشتن . گماردن
: هر یک را به کاری منصوب کرد و به خدمتی منسوب گردانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص
40).
|| دارای رتبه و عهده شده و منصب داده شده و جانشین شده . (ناظم الاطباء). || کلمه ای که زبر داده شده باشد. (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دوزبردار. کلمه ای که نصب دارد: کل مفعول منصوب . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به نصب و منصوبات شود.
-
منصوب به نزع خافض . رجوع به خافض شود.
|| (اِ) مقام و رتبه . || مقام پیاده در شطرنج . || دام . || تقلب در کشتی گیری . (ناظم الاطباء).