اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نضم

نویسه گردانی: NḌM
نضم . [ ن َ ] (ع اِ) گندم گرد و پر ۞ . (منتهی الارب ). گندم خوب و فربه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة). واحد آن نضمة است . (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نظم پذیر. [ ن َ پ َ ] (نف مرکب ) نظم بردار. که ترتیب و سامان پذیرد.
نظم گستر. [ ن َ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) شاعرکه سخن منظوم سراید. ناظم . رجوع به مدخل بعد شود.
نظم آباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک ، در 48هزارگزی جنوب فرمهین ، در ناحیتی کوهستانی و سردسیر واقع است...
نظم آباد. [ ن َ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ شرقی شهرستان رفسنجان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
نظم آباد. [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
نظم گستری . [ ن َ گ ُ ت َ ] (حامص مرکب ) شاعری . عمل نظم گستر. رجوع به نظم گستر شود : با این طبیعت کج و این فهم دون اساست [ ؟ ]هر یک سپرده ...
نظم دادن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) آراستن . مرتب کردن . انتظام دادن : انصاف تو مصری است که در رسته ٔ او دیونظم از جهت محتسبی داده دکان را. ...
نظم کردن . [ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرودن . شعر گفتن : نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .فرخی .صفت خواجه همی نظ...
نظم آرایی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نظم آرا. سخنوری . سخن آرائی . شاعری .
نظم بردار. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) نظم پذیر. قابل انتظام . که به سامان شود و انتظام و ترتیب پذیرد. گویند: این خانه نظم بردار نیست ؛ یعنی آشفته...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.