اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

نقاب

نویسه گردانی: NQAB
نقاب . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) سوراخ کننده . نقب کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زمین کن . نقب زن . (یادداشت مؤلف ). نقب زننده . شکاونده . شکاونه . (ناظم الاطباء) :
نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب .

خاقانی .


به چار پاره ٔ زنگی به باد هرزه ٔ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب .

خاقانی .


بس نقب کافکندم نهان بر حقه ٔ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم .

خاقانی .


گنجی که چنین حصار دارد
نقاب در او چکار دارد.

نظامی .


چرا می باید ای سالوک نقاب
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب .

نظامی .


|| معدن چی . (ناظم الاطباء). || نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده . (یادداشت مؤلف ). || بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بی نقاب . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نقاب ) بی حجاب . بی برقع. بی روبند : چون روی تو بی نقاب گرددآفاق جمال برنتابد. خاقانی .چو دیدند روئی چنا...
مه نقاب . [ م َه ْ ن ِ ] (ص مرکب ) که از ماه نقاب دارد. خوبروی . زیباچهره : عالمی بس دیورای است ارنه من نام حور مه نقابش کردمی .خاقانی .
مشک نقاب . [ م ُ / م ِ ن ِ ] (ص مرکب ) زنی که روی خود را از نقاب سیاه پوشانیده باشد. (ناظم الاطباء). || مشک فشان . از اسمای معشوق است ۞ . ...
نقاب پوش . [ ن ِ ] (نف مرکب )که نقاب بر رخ دارد. که صورتش ظاهر نیست . که روی بندو نقاب بر صورت زده است تا شناخته نشود. ماسک دار.
نقاب زدن . [ ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نقاب بربستن . نقاب بر رخ افکندن . نقاب پوشیدن .
نقاب بستن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نقاب بر رخ زدن : نقاب چینی و رومی به نیسان همی بندد صبا بر روی هامون . ناصرخسرو.زین هزاران شمع کآن...
نقاب خضرا. [ ن ِ ب ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
نقاب نیلی . [ ن ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
نقاب کشیدن . [ ن ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نقاب کشیدن بر چیزی ؛ پرده بر آن انداختن . آن را زیر پرده و روی پوشی پنهان کردن : نوعروسی است ...
نقاب گشادن . [ ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نقاب برافکندن . نقاب از رخ دور کردن . ظاهر ساختن . نمایان کردن . رخ نمودار کردن : اگرت بایداین بچه ب...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.