واله . [ ل َ
/ ل ِ ] (اِ) نوعی بافته ٔ ابریشمی . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). والا، که پارچه ٔ ابریشمی لطیف است . (فرهنگ نظام ). والا. (برهان قاطع). قسمی از حریر ابریشمی باریک . (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ) (از لطایف اللغات ). || خشینه ٔ سفید را نیز گویند و آن پارچه ای است خودرنگ که آن را سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). خشینه ٔ سپید و پارچه ٔ سفید خودرنگ و رنگ ناکرده . (از ناظم الاطباء). || سراب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (فرهنگ خطی ). سراب که مثل آب نماید. (انجمن آرا). شوره زار که چون آب نماید. (فرهنگ خطی ). و آن چیزی باشد که در صحراها از دوربه آب می ماند. (برهان قاطع) (آنندراج )
: از شوق دوست جانب خود می کنم نگاه
چون تشنه کز عطش به سوی واله می رود.
سیف الدین عارج (از جهانگیری ).
|| مبالغه در کارها. || زاری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در جندق و بیابانک ، نام جوالی که بدان کوت [ رشوه ] کشند. گاله . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
: به کشخان واله بردن از طویله
ز نا چنگ آب خوردن با کویله .
یغمائی .