ورء
نویسه گردانی:
WRʼ
ورء. [ وَرْءْ ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ). دفع کردن . (اقرب الموارد). || پرشکم گردیدن از طعام . || فهمیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غوطه واژه ای عربی است که پسوند پارسی ور به آن افزوده شده است؛ همتای پارسی این است: ناژیور nāživar (سغدی با میانوند [ی] و پسوند ور)***فانکو آدینات 0916...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
دیده ور. [ دی دَ / دِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب دیده . با بینائی . مقابل کور. صاحب چشم . بصیر. بیننده . (یادداشت مؤلف ). بینا. (شرفنامه ٔ منیری ).ابص...
پیله ور. [ ل َ / ل ِ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ۞ پیلور. شخصی که داروو اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و امثال آن بخانه ها گرداند و فروشد....
آینه ور. [ ی ِ ن َ / ن ِ وَ ] (اِخ ) قصبه ٔ ناحیه ٔ بندپی به طبرستان .
اطاق ور. [ اُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در 22000 گزی جنوب خاور رودسر و 3000 گزی جنوب شوسه ٔ رود...
زواره ور. [ زَ رِ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهنام عرب است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 1004 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیا...
زبان ور. [ زَ وَ ] (ص مرکب ) کنایه از سخن گو. سخنور. مقابل بی زبان : نای است بی زبان بلبش جان فرودمندبربط زبان ور است عذاب از جهان کشد. خ...
زخمه ور. [ زَ م َ / م ِ وَ ] (ص مرکب ) مطرب و نوازنده ٔ سازهای ذوات الاوتار است . (آنندراج ) : زخمه ورانی که بگاه سروداز رگ ناهید بتابند رود.می...
جینه ور. [ ن َ وَ ] (اِخ ) پل صراط. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و متصل نیز نویسند.(انجمن آرا). رجوع به چنیود و جنیور و جینور شود.