گفتگو درباره واژه گزارش تخلف وزان نویسه گردانی: WZʼN وزان . [ وَ ] (حرف ربط + حرف اضافه + ضمیر) مخفف و از آن : وزان پس یلان سینه را دید و گفت که اکنون چه داری تو اندر نهفت . فردوسی .وزان چاره جستن بدان روزگاروزان پوشش جامه ٔ شهریار.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی وزان وزان . [ وَ ] (نف ) جهنده باشد عموماً و تموج هوا را گویند خصوصاً. (آنندراج ) (برهان ). روان . (غیاث اللغات ). وزنده . (ناظم الاطباء). در حال وزید... وزان وزان . [ وِ] (ع اِ) برابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): هذا وزانه ؛ آن برابر اوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) برابر کردن میان... وزان وزان . [ وَزْ زا ] (ع ص ) سنجش کننده . وزن کننده . بسیار وزن کننده . (غیاث اللغات ). آنکه بار سنجد. (مهذب الاسماء) (آنندراج ). قپاندار. ترازودار. ... وزان وزان . [ وُزْ زا ] (ع ص ، اِ) وزن کنندگان . (غیاث اللغات ). وزان وِزَان : برابرى چیزى در وزن با چیزى دیگر؛ «هو وِزانُ الشی ءِ و بوِزانِه»: معادل آن چیز در وزن است ابن وزان ابن وزان . [ اِ ن ُ وَزْ زا ] (اِخ ) ابوالقاسم ابراهیم بن عثمان قیروانی . فقیه و ادیب لغوی . او را با ثعلب و مبرد برابر میشمردند و گفته اند چند... دره وزان دره وزان . [ دَ رِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 20هزارگزی جنوب خاور سقز و 6هزارگزی جنوب ده اسماعیل... دره وزان دره وزان . [ دَ رِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 52هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 12هزارگزی شمال ... علی وزان علی وزان . [ ع َ ی ِ وَزْ زا ] (اِخ ) ابن محمد وزان حلبی . مکنی به ابوالحسن . وی نحوی و عروضی بود و بیش از سال 356 هَ . ق . می زیست . گمان ... چشمه وزان چشمه وزان . [ چ َ م ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر که در 9 هزارگزی جنوب باختری اهر و 2 هزار و پانصدگزی راه ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود