اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
خر و خور. [ خ َ رُ خوَرْ / خُرْ / خو ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خر و بار. خر و گاله : گر بقیامت شوی بی خر و خور عمل به که خجالت بری چون بگشایند ...
خل و ول . [خ ُ ل ُ وِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دیوانه . سفیه . ساده لوح . خل و چل . خل و دیوانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
در و دوز. [ دَ / دِ / دُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احی...
دور و ور. [ دَ رُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، ق مرکب ، از اتباع ) دور وبر. اطراف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوروبر شود.
بر و سر. [ ب َرْ رُ س َرر ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نیکی و شادی کننده . (یادداشت دهخدا).
بد و رد. [ ب َ دُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ۞ بدوبیراه . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ): فلان بچه های بد و ردی دارد. با آدمهای بد و رد ...
بر و بوم . [ ب َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر، به رای مشدد به معنی زمین ناکاشته و آن لفظ عربی است + بوم ، به معنی زمین کاشته یعن...
بهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.
پا و پر. [ وُپ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قدرت و توانائی و تاب وطاقت . (برهان ). قدرت مقاومت و استقامت : تو دادی مرا زور و آئین و فرسپاه و ...
از و چز. [اِزْ زُ چ ِزز ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه و زنان ، ابتهال . تضرع . زاری . خواهش در نهایت خشوع .- از و چز کردن ؛با نهایت خضو...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۲۱۴ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.