اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هابیل

نویسه گردانی: HABYL
هابیل . (اِخ ) پسر دومین آدم است ۞ . بعضی را گمان چنان است که اسم مسطور (هابیل = نفس ، بخار) دلالت بر کوتاهی عمر هابیل است ، ودیگران بر آنند که چون حوّا دید قاین آن نسل موعود نیست این مطلب داعی بر این شد که با خود فکر نماید که زندگانی را چندان اهمیتی نیست و همچنانکه یعقوب (4:14) میگوید: «حیات شما چیست ؟ مگر بخاری نیستید که اندک زمانی ظاهر است و بعد ناپدید میشود». علی الجمله هابیل شبان بود و از اول زادگان گوسفندان خود از برای خداوند قربانی آورد و خداوند قربانی وی را پذیرفته قربانی قائین را که از محصول ارضی بود رد کرد ۞ . در این حال دست حسد سرمه ٔ نفرت در دیده ٔ قائین کشیده بر برادر خود غضبناک شده او را کشت ۞ . و مسیح ، هابیل راهابیل صدیق نامید ۞ . (قاموس کتاب مقدس ). مؤلف مجمل التواریخ آرد: «نخستین کسی که از دنیا بیرون رفت هابیل بود که قابیل بکشتش ، چنانکه حق تعالی در قرآن یاد کرده است ۞ و همانجا در کوههای حدود سراندیب قابیل ، هابیل را در زیر خاک کرد ۞ .
و اندر کتاب دلایل القبله چنان خواندم که روایت کرده است ابن عباس رضی اﷲ عنهما که آن وقت زمین اسفید بود تا آن وقت که قابیل هابیل را بکشت ، پس لونش بگردید ۞ و طعم بعضی از میوه ها ناخوش گشت و مضر، و از آن سبب در مرثیت و اندوه هابیل آدم این بیتها یاد کرد و معروف و مشهور است :
تغیرت البلاد و من علیها
و وجه ۞ الارض مُغْبرّ قبیح
تغیَّرَ کل ذی لون و طعم
و قل بشّاشة الوجه الملیح [ البصیح ] ۞
فما لی [ و ما لی ] لاابوح [ اجود ] لسکب دمعی [ بسکب دمع ]
و هابیل توارته [ تضمنه ] الضریح ۞
بان قتل قابیل اخاه (؟)
فما أنَا فی حی̍وتی مستریح ۞ .

(مجمل التواریخ و القصص صص 430-431).


۞
که پسر بود دو مر آدم را
مِه ْ قابیل و کهترش هابیل .

ناصرخسرو (دیوان ص 241).


گروهی چو دریا جنوبی گرای
که بوده ست هابیلشان رهنمای .

نظامی .


قربان کرده بر غم قابیل
در آتش عشق همچو هابیل .

اوحدی کرمانی (از مزدیسنا ص 512).


و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 89، 182، 430، 431 و 481 و تاریخ گزیده صص 23-24 و 65 نزهةالقلوب ج 3 ص 250 و 292 و لباب الالباب ج 1 صص 17-18العقد الفرید ج 2 ص 152 و ج 5 ص 59 و الکامل ج 1 و ناسخ التواریخ ج 1 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
شیخ هابیل . [ ش َ ] (اِخ ) تیره ای از نوئی (قسمت چهارم چهار بنیچه ٔ جاکی از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
شیخ هابیل . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است در سه فرسخ بیشتر میانه ٔ شمال و شرق کهکیلویه پِلی بفارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.