هال . (اِ) قرار. آرام . آرامش . سکون . (لغت فرس ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم )
: گمان مبر که مرا بی تو جای هال بود
جز از تو دوست گرم خون من حلال بود.
دقیقی .
از ناله ٔ قمری نتوان داشت سحر گوش
وز غلغل بلبل نتوان داشت به شب هال .
فرخی .
دیر نپاید به یکی حال در
این فلک جاهل بی خواب و هال .
ناصرخسرو.
این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
کو هیچ ز آرام همی یابد و نه هال .
ناصرخسرو.
|| صبر. شکیبائی . (از لسان العجم ) (از ناظم الاطباء)
: اگر زلفش ببرد آرام و هالم
که برد از زلف او آرام و هالا
۞ .
عنصری (از لسان العجم ).
نهال خواب مرا آب دیده برد چنانک
نه خواب ماند مرا و نه هوش ماند و نه هال .
سوزنی (از لسان العجم ).
|| میله ای که در دو سر میدان برای چوگان بازی از سنگ و گچ میسازند. (ناظم الاطباء) (لسان العجم ). آن میلها را گویند که به جهت چوگان بازی در دو سر میدان از سنگ و گچ سازند. (برهان قاطع)
: شادباش ای مقبل فرخنده فال
گوی معنی را همی بر سوی هال .
مولوی .
در اصطلاح جدید ورزش ، دروازه ٔ
۞ زمین فوتبال را گویند. || هیل را گویند. از ادویه ٔ حاره است و به عربی قاقله ٔ صغار خوانند. (برهان قاطع) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داروئی که آن را هیل و به تازی قاقله گویند. (ناظم الاطباء) (لسان العجم ). هیل باشد و آن را الاچی نیز گویند و به تازی قاقله خوانند. (فرهنگ جهانگیری ).