هق
نویسه گردانی:
HQ
هق . [ هََ ق ق ] (ع مص ) مانده کردن کسی را در جماع . (منتهی الارب ). || گریختن . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حق تعالی . [ ح َق ق / ح َ ت َ لا ] (اِخ ) خداوند متعال . خدای متعال : کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من و بر خداوند من بیرون میائید که حق ...
حق اندیش . [ ح َ اَ ] (نف مرکب ) اندیشنده ٔ حق . درست فکرکننده : دلشاد باش و خرم و خوش خوش طرب فزای بنده نواز باش و حق اندیش و حق گزار.سوزنی ...
حق بجانب . [ ح َ ب ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه حق با اوست از دو خصم .- صورت حق بجانب ؛ آنکه ظاهر مَلامِح و شمائل وی چنان نماید که حق با اوست ...
حق بشناس . [ ح َ ب ِ ] (نف مرکب ) حق شناس . شاکر : زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی .منوچهری .
حق پرستی . [ ح َ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) چگونگی حق پرست .
حق الناس . [ ح َق ْ قُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) آنچه آدمی سزاوار آن است از دین یا ارث یا نفقه یا شفعه یا حبوه و امثال آن .- امثال :حق الناس ...
حق الورک . [ ح ُق ْ قُل ْ وَ رَ ] (ع اِ مرکب ) مغاکی که سر استخوان ران در آن است . حق الفخذ. حق الحاوی .
حق الورود. [ ح َق ْ قُل ْ وُ ] (ع اِ مرکب )ورودیه . مبلغی که پردازند برای اجازه ٔ ورود به گردشگاهی یا باغی یا اجتماعی و یا مدرسه ای و امثال ...
حق الشفعة. [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ع َ ] (ع اِ مرکب ) حق تقدمی که یکی از دو شریک بر دیگران دارد چون شریک دیگر سهم ملک خود فروختن خواهد.
حق العبور. [ ح َق ْ قُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) راهداری . حق زنجیر ۞ . || ترانزیت ۞ . (فرهنگستان ).