هق
نویسه گردانی:
HQ
هق . [ هََ ق ق ] (ع مص ) مانده کردن کسی را در جماع . (منتهی الارب ). || گریختن . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
حق الارض .[ ح َق ْ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) حقی که بمالک زمین دهند برای کشت یا چرانیدن مواشی یا مرور و امثال آن .
حق العمل . [ ح َق ْ قُل ْ ع َ م َ ] (ع اِ مرکب ) جعل . کارمزد. (فرهنگستان ).
حق الفخذ. [ ح ُق ْ قُل ْ ف َ خ ِ ] (ع اِ مرکب ) غارچه . حق الورک . حق الحاوی .
حق القدم . [ ح َق ْ قُل ْ ق َدَ ] (ع اِ مرکب ) پارنج . پایمزد. مزدپا. || مزد طبیب که بخانه آید. || مزد قاصد.
حق القفا. [ ح ُق ْ قُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) مغاکی پس گردن . میان پس گردن . (مهذب الاسماء). گوی که زیر سر در پس گردن است .
حق الکتف . [ ح ُق ْ قُل ْ ک َ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) مغاک سردوش .
حق السعی . [ ح َق ْ قُس ْ س َع ْی ْ ] (ع اِ مرکب ) حق العمل . حق الزحمة.
حق الشرب . [ ح َق ْ قُش ْ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) حقابه . ص ص آب بهاء. (فرهنگستان ).
حق گذاری . [ ح َ گ ُ ] (حامص مرکب ) رجوع به حق گزاری شود.
حق شناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) پاسداری حق . صفت حق شناس : پادشاه از حق شناسی در حق این خاندان قدیم تربیت فرماید. (تاریخ بیهقی ). ملک...