هکم
نویسه گردانی:
HKM
هکم . [ هََ ک ِ ] (ع ص ) مرد بد. (منتهی الارب ). کسی که به بدی خویش بر مردم تعرض کند. (اقرب الموارد). || بی باکانه در کار بی فایده درآینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
حکم بیاضی . [ ح ُم ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حکمی که تنها به امضاء یا مهر شاه یا امیری رسد و بدفاتر نگذرد، برای پنهان ماندن محتوی آن ...
هشام ابن حکم. با انقراض حکومت 90 ساله بنیامیه و فروپاشی آنها در سال 132هـ.ق عبدالرحمان بن معاویه معروف به عبدالرحمان داخل، از نوادگان هشام بن عبدال...
ابوداود حکم . [ اَ وو دِ ح َ ک َ ](اِخ ) محدث است و عبادبن العوام از او روایت کند.
قول منجم بین علم تنجیم و علم هیئت ، و منجّم و هَیَوی (و به قول عربهای امروزی:فلکی) فرق است و نباید آنچه را در مذمّت تنجیم و منجّّم در احادیث شریفه دی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حکم المستنصر. [ ح َ ک َ مُل ْ م ُت َ ص ِ ] (اِخ ) نام پادشاه نهم از ملوک اموی اندلس است . وی به سال 350 هَ . ق . پس از وفات پدرش عبدالرحمن...
حَکَم بن عُکّاشه ، از ماجراجویان اندلسى در سده پنجم. ابناثیر (ج 9، ص 287) نام وى را جریربن عکاشه ذکر کرده است. جد او از مولَّدون* معروف اندلس بود. ت...
زبان اندر حکم نبودن . [زَ اَ دَ ح ُ ن َ دَ ] (مص مرکب ) خارج از موقع و نابجا سخن گفتن . اختیار زبان خود را نداشتن : زبان بریده بکنجی نشسته ص...