گفتگو درباره واژه گزارش تخلف هوز نویسه گردانی: HWZ هوز. (اِ) آواز تند و تیز را گویند مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برآید. (برهان ) : باز بانگ اندراوفتاد به هوزآهو آزاد شد ز پنجه ٔ یوز.نظامی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی هوز هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِ) دومین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جُمَّل که شامل سه حرف «هَ» و «و» و «ز» و به ترتیب برابر با پنج و شش و هفت است : ... هوز هوز. [ هََ ] (ع اِ) گله ٔ گوسفند. (مهذب الاسماء). هوز هوز. [ هََ وْ وَ ] (اِخ ) نام ملکی از ملوک حمیر است . (منتهی الارب ). هوز هوز. (اِخ ) خوز. رجوع به خوز شود. جمع معرب آن اهواز است و نام قوم ساکن خوزستان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هوذ هوذ. [ هَُ وَ ] (ع اِ) ج ِ هوذة. رجوع به هوذة شود. حوز حوز. [ ح َ ] (ع اِ) جای که گرداگرد آن برآورده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || رفتار سست . || ملک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : غلا... حوز حوز. (ع اِ) نام درختی است . رجوع به حور شود. حوض حوض . [ ح َ ] (ع اِ) آبدان . برکه . (منتهی الارب ). جایی که برای آب در زمین سازند. آبگیر. (یواقیت العلوم ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ... حوض حوض . [ ] (اِخ ) نام کواکبی چند از دب اکبر: و پیش بنات النعش بزرگ ستارگان بکردار نیم دایره ، آنرا حوض خوانند. (التفهیم ). رجوع به دب اکبر... حوذ حوذ. [ ح َ ] (ع مص ) گردآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). احاطه کردن . (اقرب الموارد). || سخت راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود